42

2.9K 676 423
                                    

بچه ها جونم دقت کنید؛

بچه ها جونم دقت کنید؛

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این جیسو است.
جیسو یک مرد است‌.
این جیسو آن جیسوی بلک پینک نیست.

حالا اگه با همه ی این تفاسیر باز قراره اشتباه کنید بگید که برم به روش های سنتی سامورایی های باستان با شرافت این زندگی رو ترک کنم. 😂😂

_" سلام هوسوکم حتی نمی تونی تصور کنی چقدر برای شماره ات زحمت...راستی جیمین خودتی؟ صدات...صدات چرا انقدر بم شده؟ "

ابروهای جیسو بالا رفتن و نگاهی به جیمین که به نظر می رسید حالا خوابش برده انداخت. برای چند ثانیه به سکوتش ادامه داد و نمی دونست باید چی بگه. شنیدن حرفای دوست یونگی که نمی تونست ضرر داشته باشه؟

نفس عمیقی کشید و گفت:(( من...من جیمین نیستم. پسر عموشم و موبایلشو داد بهم چون خودش خیلی حالش برای جواب دادن به تماسا و پیاماش خوب نیست.))

_ اوه شت! ببخشید بعدا زنگ میزنم.

هوسوک دستپاچه گفت و با خودش فکر کرد چه خوبه که بیشتر از اون حرف نزده چون شاید جیمین چیزی به پسر عموش نگفته بوده و اینجوری همه چیز خراب میشد اما همین که خواست قطع کنه دوباره صدای جیسو بلند شد و متوقفش کرد.

_ من همه چیزو می دونم هوسوک شی. درباره یونگی و جیمین، درباره بلک بری و همه ی اتفاقایی که این مدت افتاده. اگه چیزی هست که می خوای درباره اش حرف بزنی بهتره الان بگی چون احتمالا بعدا که جیمین موبایلش رو پس بگیره دوباره خاموشش کنه و اونوقت دسترسیت بهش کاملا از بین میره.

خودش هم نمی دونست چرا داره اون حرفا رو میزنه شاید چون عشق توی چشمای جیمین رو وقتی از یونگی حرف میزد دیده بود و دلش نمی خواست به این راحتی به اون دو نفر اجازه بده همدیگه رو از دست بدن. یا شاید شاهد تمام سختیایی که جیمین برای رسیدن به یونگی کشید، بود و حالا دوست نداشت اونو افسرده و درحالی که تمام زحماتش از بین رفته ببینه.

وقتی صدایی از هوسوک نیومد، لباش رو به هم فشار داد و اینبار با تردید دوباره گفت:(( نمی خوای حرف بزنی؟ فکر کردم شاید یه فکری برای این وضعیت داشته باشی ولی انگار اشتباه کردم. باش...))

Y.G Where stories live. Discover now