29.موچی و مین گربه از سئول

4.2K 825 421
                                    

_ کنسرت ژاپنو فراموش کرده بودی آقای محترم . اصلا اینروزا حواست به هیچی نیست.

هوسوک درحالی که غر میزد خطاب به یونگی گفت و بند کفششو بست . یونگی با ناباوری چندبار پلک زد و در نهایت دوباره به برگه های توی دستش نگاه کرد.

_ ولی فکر می کردم دوماه دیگه است.  چرا زودتر بهم نگفتی آخر همین ماهه؟

هوسوک چشماشو چرخوند و توی آینه اتاق تمرین موهاشو مرتب کرد. باور کردن اینکه یونگی تاریخ کنسرتشونو اشتباه کنه انقدر براش سخت بود که هنوز فکر می کرد این یه شوخیه . مسلما اگه تا حداکثر آخر امروز نمی فهمید چی دو ماهه یونگیو اینجوری حواس پرت کرده ، برای همیشه به دوستیشون پایان میداد.

با وجود اینکه تهیونگ خیلی پر سر و صدا بود و گاهی اوقات جداً زندگی کردن باهاش آزار دهنده میشد ، اما اینکه تمام جزئیات کارا و رفتاراشو برای هوسوک تعریف می کرد و اون حداقل می تونست کنترلش کنه و نگران نباشه نکته مثبتی بود .

_ چیه نکنه واسه دو هفته دیگه قرار ازدواج گذاشتی الان نمی تونی بهمش بزنی؟

هوسوک با تمسخر پرسید و منتظر انکار یونگی زیر چشمی بهش نگاه کرد. اما یونگی با لحن کاملا جدی ای گفت :(( کاری که میخواستم بکنم خیلی مهم تر از قرار ازدواج بود.))

به جیمین قول داده بود برای باز کردن گچ پاش بره و بعد از بیمارستان ببرتش یه جایی که از آزادی عمل بعد از دوماه پاهاش به بهترین شکل استفاده کنه و عکس هم بگیرن . هر دوشون کلی براش هیجان زده بودن و تقریبا هر شب دربارش حرف میزدن اما الان حال کسی رو داشت که وقتی بی صبرانه منتظر اضافه حقوق آخر ماهشه به جاش یه سطل آب یخ رو سرش خالی کنن. همونقدر ناامید کننده و شوک برانگیز.

لباشو آویزون کرد و با ناراحتی گفت :(( حالا چجوری بهش بگم؟))

هوسوک که دیگه واقعا صبرش تموم شده بود ، عصبی خندید و با صدای نسبتا بلندی پرسید :(( مین یونگی ده دقیقه بهت وقت میدم بهم بگی داری چیو ازم قایم میکنی. ده دقیقه ات از همین الان شروع شد.))

یونگی آهی کشید و بی توجه به تهدید هوسوک روی شونه دوست عصبانیش زد و با بی خیالی گفت :(( الان نمی تونم ولی شاید وقتی برگشتیم خونه بهت بگم.))

هوسوک لباشو به هم فشار داد و نفسشو با صدا از بینیش بیرون فرستاد.

_خب... بد نیست. می تونم منتظر بمونم.

*********

با باز شدن در خودشو آماده بغل کردن جیمین کرد و وقتی به جای جیمین با مرد قد بلند پشت در مواجه شد لبخندش محو شد. جین یکی از ابروهاشو بالا برد و درحالی که به چارچوب در تکیه میداد با لحن سردی گفت:(( توی محاسباتت من این ساعت خونه نیستم ؟))

Y.G Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt