35

3.1K 711 247
                                    

لبخندی روی لبای دکتر نقش بست و روی شونه جیمین زد :(( تموم شد جیمین شی. می تونی تکونش بدی؟)) جیمین با نگرانی اجزای مختلف پاشو طبق دستورای دکتر تکون داد و از اینکه دید اونا هنوز کار می کنن آروم خندید .

_ خیلی خوبه. هفت جلسه فیزیوتراپی فعلا می نویسم. احتمالا به بیشتر از این احتیاج نداشته باشی ولی بعدا درباره اش تصمیم می گیریم.

جین که تا اون لحظه گوشه اتاق به دیوار تکیه داده بود، نفس حبس شده از نگرانیشو آزاد کرد و به سمت میز دکتر رفت تا برگه رو ازش بگیره و بعد از تشکر همراه جیمین که کمی لنگ میزد از اتاق بیرون اومد.

جیمین با ناراحتی به پای کم جونش نگاه کرد و پرسید :(( ممکنه همیشه اینطوری بمونم؟)) جین دستشو دور شونه جیمین گذاشت و با لحن سرزنش آمیزی گفت:(( مزخرف نگو پارک جیمین‌. طبیعیه بعد از دوماه بی حرکت موندن راه رفتن باهاش سخت باشه. درست میشه.))

_ داری کجا میری؟ در اونوره

جیمین متعجب رو به جین که اصلا حواسش نبود و داشت اشتباه به سمت دیگه ای میرفت گفت و وقتی اون یه دفعه به خودش اومد ، دوباره پرسید:(( به چی فکر می کنی هیونگ؟ چیزی شده؟))
جین سرشو به دوطرف تکون داد و پیشونیشو ماساژ داد.

_نه به کارای دفتر فکر می کنم. مشکلی نداری بریم دفتر؟ یه هفته است همه چیز به هم ریخته و فکر کردم شاید یه کم کمک احتیاج داشته باشم.

جیمین لبخند خوشحالی زد و درحالی که یه دستش بین انگشتای دست جین بود، با دست دیگه اش نرده ها رو برای نیفتادن گرفت و جواب داد:(( منم دلم برای کار کردن تنگ شده. حتی اضافه کاریایی که مجبورم می کردی انجام بدم. فکر کنم اینجوری برای هر دومون بهتر باشه کمتر هم به دوست پسرامون فکر میکنیم و دلمون براشون تنگ میشه.))

لبخند بی اختیاری روی لبای جین نقش بست و چیزی نگفت. انگار بالاخره هر دوشون داشتن با عضو سوم و چهارم کنار میومدن.

*********

دسته گل رو کنار درخت روی زمین گذاشت و آستینشو روی چشمای نم دارش کشید. اون خونه، خواهرش؛ بخش بزرگی از خاطرات خوبش برای اونجا بود و وقتی دوباره زندگی سیاه و سفیدش داشت رنگ می گرفت اون اتفاق شوم افتاده بود.

نگاهشو به دسته گلش دوخت و آروم گفت:(( تو همیشه برام بهترین بودی نونا. منم می خوام برای پسرت بهترین باشم. توی تمام این سالا به قولم عمل کردم و مواظبش بودم. خب البته بیشترشو جین انجام داد ولی منم همه ی تلاشمو کردم. دارم انتقامتو از اون زن میگیرم. دیگه می تونی تو آرامش بخوابی نونا. بعد از یونهی هیچ خطری جیمینو تهدید نمیکنه و قول میدم بازم نزارم چیزی اذیتش کنه.))

اشکایی که بدون اجازه روی گونه هاش سر خورده بودن رو پاک کرد و نگاه حسرآلودشو به درختای روبروش که جای خونه رویاهاشو گرفته بودن دوخت و بی اختیار خاطرات قدیمی براش یادآوری شدن. خاطراتی که طعم خوبشون به سوختگی مکان دوست داشتنی روبروش آغشته شده و رنگ تاریکی گرفته بود.

Y.G Where stories live. Discover now