16

4K 978 362
                                    

با شنیدن صدای در ورودی و پچ پچ حرف زدن دو نفر آه کشید . ظاهرا جین برگشته بود و صد در صد همراهش، نامجون بود. بالشو روی صورتش گذاشت و توش جیغ زد.

حالا با وجود پای شکسته اش فرار کردن از دست نامجون کار راحتی نبود و از اونجایی که مطمئنا تا وقتی پاش خوب بشه جین بهش اجازه نمیداد برگرده خونه اش ،احتمالا قرار بود روزای عذاب آوریو تجربه کنه.

برای کسی که به یه جا نشستن عادت نداره ، موندن بیشتر روز تو تخت درحالی که هر چند وقت یه بار مردی که ازش متنفره قراره به بهونه های مختلف مزاحمش بشه و سعی کنه فداکار و مهربون به نظر بیاد اصلا کار راحتی نیست.

می تونست صدای پاهایی که از پله ها بالا می اومدنو بشنوه و بعد از چند ثانیه در اتاق باز شد. زحمت بلند کردن بالش از روی صورتشو به خودش نداد و با بی حوصلگی گفت:(( هنوز زنده ام.))

صدای قدما نشون میداد صاحبشون داره به تخت نزدیک میشه.جیمین آه کشید و درحالی که بالشو بیشتر به صورتش فشار میداد غر زد :((لازم نیست برای شیش ساعت تنها گذاشتنم نگران بشی. به خصوص که از گشنگی تلف شدم و حتی نمی تونی تصور کنی با چه بدبختی ای رفتم یه چیزی برای خوردن پیدا کردم . توی یخچال لعنتیت هم که به جز علف چیز دیگه ای واسه خوردن نیست.))

_ خب سبزیجات هم می تونن خوشمزه باشن.

جیمین با شنیدن صدا احساس کرد دیگه قلبش نمیزنه و برای یه لحظه یادش رفت چجوری باید نفس بکشه. این صدا...
شاید از عوارض مسکن توهم هم هست.

سریع بالشو از روی صورتش کنار زد و به شخص روبروش با ناباوری نگاه کرد و چشماشو مالید تا مطمئن بشه درست میبینه و آب دهنشو به سختی قورت داد.

_م..مین یونگی؟

**********

"فلاش بک _چند ساعت قبل"

یونگی مضطرب با انگشتاش ور رفت و یه بار دیگه حرفایی که میخواست بزنه رو تو ذهنش مرور کرد.
شاید خیلی ضایع به نظر می رسید ، یا خیلی مسخره .

چجوری باید سوالشو می پرسید که عجیب نباشه؟
"شما میدونید جیمین کجاست" یا" هی شما کارمندی به اسم پارک جیمین دارید؟" یا " می دونید چرا نمی تونم پارک جیمینو این اطراف ببینم؟" همه سوالا به طرز خجالت آوری مسخره بود.اصلا شاید بهتر بود بیخیال بشه. اما این چیزی نبود که تصمیم گرفتن درباره اش به اراده خودش باشه و قلبش فقط دستور میداد ؛ لعنتی تو پنج روز خودتو نکشتی تا خوب بشی و بعد خیلی راحت دیدن اون پسره رو از دست بدی .

از اونجایی که حق با قلبش بود ، بالاخره تصمیم گرفت اهمیتی به اتفاقای بعدی نده و علی رغم مسخره یا بی معنی به نظر رسیدن حرفش ، اونو مطرح کنه.

_ ببخشید ، پارک جیمین امروز نیومده؟

زنی که مخاطب حرف یونگی قرار گرفته بود با تردید به یونگی نگاه کرد و بعد از چند ثانیه مکث جواب داد:(( من امروز ندیدمش . شاید رئیس کیم بدونه کجاست .))

Y.G Where stories live. Discover now