چیرن خیلی اروم کتاب توی دستش رو توی قفصه گذاشت و بعد هم پشت میزش برگشت تا رونویسی کتاب بعدی رو شروع کنه...
اما به محض دیدن عنوان کتاب نتونست قلم رو برداره...
این کتاب... یه کتاب اموزش ابتدایی به بچه ها بود...
طبیعتا کتاب هایی مثل اینو به جوون تر ها میداد تا رونویسی کنن چون خیلی ساده تر بود و احتمال خطا اینطوری کمتر بود اما انگار این کتاب عمدا روی میزش گذاشته شده بود تا اونو عذاب بده...
وقتی وانگجی و شیچن بچه بودند ... چیرن خودش این کتابو بهشون یاد داده بود...
در اصل اولین تجربه ی تدریسش با برادرزاده هاش بود...
و دیدن این کتاب...اون روز ها رو یادش می اورد...
اروم گوشه ی چشم هاش رو مالید ...دلش نمیخواست گریه کنه...
وقتی دست هاش رو کنار برد بلاخره دیدش...
جدیدا هروقت غرق رونویسی کتابی میشد یه نفر یه گل کوچیک روی میزش میذاشت ولی چون غرق نوشتن بود تاحالا نتونسته بود اون شخصو در حین انجام این کار ببینه...
میخواست دعواش کنه...
اون نباید گل ها رو میچید...
اما وقتی دست اون بچه رو گرفت...یه لحظه احساس کرد که شیچن پنج ساله دوباره جلوش وایساده...
هوان میدونست نباید گلا رو بچینه...
ولی نمیتونست هربار که این مرد رو که تاحالا حتی یک بار هم حرف نزدن ولی پدرش میگفت که عموی بزرگشه ببینه که اینطور غمگین اونجا نشسته و کتاب رونویسی میکنه کاری نکنه...
برای همین گلا رو روی میزش میذاشت...
باباشی ش با این کار خوشحال میشد پس...ولی الان که گیر افتاده بود...
نکنه الان تنبیه میشد؟چیرن همونطور که دستش رو محکم گرفته بود اروم به سمت این طرف میز هدایتش کرد و وقتی که هوان جلوش ایستاد اونو توی بغلش کشید و محکم بغلش کرد...
هوان هم اروم دست هاشو تا جایی که میرسید دور کمر چیرن حلقه کرد...
چیرن اروم و زمزمه وار اسم شیچن رو میگفت و هوان هم واکنشی نشون نمیداد...
باباجی براش گفته بود که یه زمانی برتدری به اسم شیچن داشته که قبل از تولدش مرده...
و بارها هم گفته بود که "تو خیلی شبیه برادرم هستی"
پس...واکنشی نشون نداد تا عموی بزرگش راحت باشه...
به علاوه بغل کردن این مرد حس خوبی بهش میداد...بعد از مدتی... چیرن هوان رو از خودش فاصله داد و اشک هاش رو پاک کرد و گفت
-تو...باید هوان باشی... پسر وانگجی...
YOU ARE READING
new life
Fanfiction-من مقصرم وی ینگ... همه ی اینا تقصیر منه.. -لان ژان... -عمو حق داره منو مقصر بدونه... نفس عمیقی کشید -ای کاش.. میشد همه چیزو... از اول شروع کرد!