e6

1.1K 257 86
                                    

وانگجی اروم وارد اتاق شیچن شد...

توی این دو هفته ای که پیش شیچن بود میدید...
که چقدر نسبت به قبل سرحال تره...

و هر روز بیشتر از خودش عصبانی میشد...

عموش یه جورایی حق داشت...
اون... برادرش رو فراموش کرده بود...
اونو رها کرده بود...

پس باید ادامه میداد...
اگه همینطوری کنارش میموند...

اون بهتر میشد مگه نه؟

به شیچن که روی تختش خوابیده بود نگاه کرد

دارو هایی که پزشک براش میاورد خواب اور بودند برای همین اون بیشتر مواقع خواب بود...

شاید باید از پزشک میخواست این دارو ها رو کم کنه؟

اروم کنارش روی تخت نشست...
نمیدونست چرا اما دلش میخواست بیدارش کنه...

پس صداش زد

#

ووشیان نفس عمیقی کشید...

بلاخره...
به گوسو برگشته بود...

نشان یشمیش رو از کیف کمریش در اورد و بهش نگاه کرد...

فقط کافی بود این تلسم رو روی یه فرد مرده ..که جسدش کامله(پوسیده نشده و سوزونده نشده) امتحان کنه...

و کی بهتر از ون نینگ برای این امتحان...
اگه موفق میشد... اون دوباره میتونست یه زندگی عادی داشته باشه...

اما قبل از احظار ون نینگ باید با وانگجی حرف میزد و مشورت میکرد...

پس نفس عمیقی کشید و وارد گوسو شد
اما
چه خبر شده بود؟

این پارچه های سفید...
کسی مرده؟!

فکری که از ذهنش گذشت باعث شد تنش یخ کنه...

به طرف سالن اصلی دویید...
باید میفهمید این شخص کیه!

اما قبل از رسیدن به سالن صدای سیژوری متوقفش کرد...

-ارباب وی...
ووشیان برگشت
-سیژوری... این... چه خبر شده؟

سیژوری سرش رو پایین انداخت و گفت
-رئیس قوم...

ووشیان صبر نکرد جمله ی سیژوری تموم شه‌... میدونست ادامه ش چیه...
پرسید
-وانگجی کجاست؟

سیژوری سرش رو بلند کرد و گفت
-توی چینگشی هستند... حالشون خوب نبود برای همین... اقا بهشون گفتند که برن و استراحت کنن...

ووشیان ممنونم سریعی گفت و به طرف چینگشی دویید...

#

وانگجی روی تخت دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود...

به خیلی چیز ها فکر میکرد...
چطور تونسته بود اجازه بده همچین اتفاقی بیفته...
کی...

اون دقبقا کی این کار رو کرده بود؟

new lifeWhere stories live. Discover now