•داستان از نگاه نايل•
شش ماه بود كه هري درست و حسابي غذا نميخورد. تو توري كه رفتيم مثل قبل با طرفدارا گرم نميگرفت. هري اي كه هرروز با يه دختر وارد خونه ميشد الان چند ماهه خودشو به خاطر يه دختر تو خونه حبس كرده.
گهگاهي كه با گوشيش تو دستش خوابش ميبره ميرمو موبايلشو چك ميكنم. با آهنگاي ركسانا ميخوابه، عكساي ركسانا رو تو گوشيش سيو كرده و خيلي چيزاي ديگه كه احتمالا من ازش بي خبرم.
من از ريانا شنيدم كه با هم دعوا كردن ولي آخه چرا اين جوري شده؟به خاطر يه بطري آب و لج بازي يه دختر؟ به خاطر اونا برنامه جنگل كلي عقب افتاد و به احتمال زياد بعد از Billboardه! من نگران هري ام كه چطور ميخواد اون مراسمو با وجود ركسانا تحمل كنه و بعدش باهاش بره جنگل!
اونا نميتونن اينجوري حتي رابطه همكاري شونو ادامه بدن چون هيچ خبري از ركسانا نيست به جز يه توئيت كه همه ميدونيم خود ركسانا اونو ننوشته!
•داستان از نگاه هري•
اينم يه قسمت از داستان بازي مونه! يه جورايي بابت حرفايي كه بهش زدم عذاب وجدان گرفتم!
ميدونم يه عوضي ام چون اول از نابود شدن اون خوشحال شدم واي بهد ديدم واقعا اونو نابود كردم! هيچ خبري ازش نيست!
شبا وقتي به صداي آرامش دهنده ش گوش ميدم ميتونم بفهمم اون چه وجود پاكي داره.
پاك؟! من چه زري زدم؟! اون يه دختر خيابونيه كه فقط محيط جامعه ش باعث شده باكره بمونه! حتما كه نبايد جسم باكره باشه! بعضي وقتا فكر فاحشه ست!
چي دارم ميگم؟ اون فقط يه بيكني پوشيده بود! من چم شده؟ هرروز هزاران نفر با بيكيني لب ساحل لم ميدن! پس من چمه؟! چرا رو اون لعنتي حساسم؟!
نميتونم صبر كنم واسه سه روز ديگه!
يه قسمت عوضي از من ميخواد ببينه چقدر تونسته اونو نابود كنه و يه قسمت ديگه هم فقط ميخواد اونو ببينه،صداشو بشنوه،اذيتش كنه و گريه شو درآره!
YOU ARE READING
People change(fanfic H.S)
Fanfictionاين داستان درمورد دختريه كه تو كشور خودش نميتونه تواناييش رو به نمايش بذاره پس استعدادش تو يه كشور ديگه شناخته ميشه و تو سن تقريبا كم وارد دنياي هاليوود ميشه... اون مثل يه نوجوون معمولي نبود... ميدونست زندگيش قراره عوض بشه... ميترسيد... ميترسيد دلش...