•داستان از نگاه ركسانا•
پنج ماهه كه كسي ازم خبري نداره تقريبا.تو اين پنج ماه كلمه به كلمه حرفاي هري مثل پتك ميخوره تو سرم.وقتي از تور برگشتم خودمو تو خونه حبس كردم و حتي براي تمرين Billboard هم نرفتم.
تو هيچ جا پستي نذاشتم.هيچ كسي ازم تو اين يه ماه كه از تور برگشتم و دارم استراحت ميكنم خبري نداره.
حتي چندتا آدم بيكار شايعه كردن كه من به قتل رسيدم ولي تو اخبار اعلام نميكنن!
آلبوم جديدم اومد بيرون و من حتي يه توئيت هم نذاشتم. آخر سر اردشير ازم رمز توئيترمو گرفت و پست گذاشت.دقيقا نميدونم چي ولي مطمئنا يه چرت و پرتي سر هم كرده.
خودم احساس ميكنم با طرفدارام نتونستم خوب گرم بگيرم.
سه روز ديگه Billboardه و من بايد بعد از چهار ماه و هجده روز هري رو ببينم. حتي شك دارم برم. نميخوام كسي رو ببينم مخصوصا اون.
اين دفعه ميخواد بهم چي بگه؟
خيليا بهم زنگ زدن ولي من جواب ندادم.
فقط به مامانم نياز دارم كه نميشه...
تنها چيزي كه خودمو ازش محروم نكردم ورزش و غذاعه!
من نبايد خودمو ببازم. اگه اينجوري بشه دقيقا اون به هدفش ميرسه. بيشتر كه فكر ميكنم ميبينم دارم ازش متنفر ميشم...
ولي وااااي خدا! من اونو دوست دارم! آره دوسش دارم كه چيزي بهم نگفتم و هنوز هم فكر ميكنم بعد از اون همه بد و بيراه هايي كه بهم گفت بازم يه معذرت خواهي و تشكر بهش بدهكارم.
بهش حق ميدم غرورش شكسته شده باشه.
بهش حق ميدم ازم بدش بياد.
من فقط مثل ديوونه ها رفتار كردم. نميتونم خودمو كنترل كنم وقتي پاي اون درميونه...
يكي از علايق زندگيم... هري رو هم دارم از دست ميدم. بيشتر از چهار ماهه با خانواده م صحبت نكردم. زندگي يه دختر پونزده ساله تبديل شده به جهنم.
همه چيمو دارم از دست ميدم. اگه قرار باشه همين جوري پيش بره بايد بيشتر مراقب خودم باشم...
YOU ARE READING
People change(fanfic H.S)
Fanficاين داستان درمورد دختريه كه تو كشور خودش نميتونه تواناييش رو به نمايش بذاره پس استعدادش تو يه كشور ديگه شناخته ميشه و تو سن تقريبا كم وارد دنياي هاليوود ميشه... اون مثل يه نوجوون معمولي نبود... ميدونست زندگيش قراره عوض بشه... ميترسيد... ميترسيد دلش...