•داستان از نگاه راوي•
كار دخترا تو خونه تموم شد
حدوداي ساعت سه و نيم موتور رو آوردن و تو حياط پشتي گذاشتنش
هزينه اينكه زودتر آوردن رو ركسانا داد و اين طوري وجدانش آروم شد ولي خب... بيشترش رو هري داد...
همه چيز آماده بود... رومينا و ركسانا براي نايل پيتزاي مخصوص خودشونو درست كرده بودن و كل خونه بوي پيتزا ميداد
كيك وسط اتاق نشيمن روي ميز گذاشته شده بود و چراغ هارو خاموش كردن و منتظر شدن. ولي ساعت شش هم گذشت ولي هنوز نيومده ن...
...
"هي پسرا زودتر!دخترا تو خونه تنهان..."
هري به پسرا كه داشتن با آهنگسازشون مسخره بازي درمياوردن گفت
"منظورت ركسانا عه بيشتر تا دخترا...مگه نه؟"
نايل به هري تيكه انداخت
"هي ميتوني بگردي واسه خودت يكي پيدا كني تا راه بري به اين و اون تيكه بندازي..."
هري به نايل پريد
"هي هي آروم باشين.هري راست ميگه بهتره بريم" ليام به پسرا گفت
هركدوم سوار ماشين شون شدن و به سمت خونه هري راه افتادن
همه جا ساكت بود...
هري،زين،ليام و لويي خبر داشتن ولي براي طبيعي بودن خودشونو زدن به اون راه
"ركسانا؟" هري وقتي ديد همه جا تاريكه گفت
"دخترا كجايين؟!" نايل هم انگار نگران شده بود پس دخترا رو صدا كرد
كه يهو همه جا روشن شد و صداي جيغ دخترا كه دست هم ميزدن رفت هوا
حتي بقيه پسرا هم ترسيدن و پريدن عقب چه برسه به نايل كه همين جور تو تعجب مونده بود!
ركسانا رفت سمت نايل و دستاشو گذاشت از پشت روي شونه اش و اونو به سمت مبل هدايت كرد و النور شمعارو روشن كرد
همه آهنگ تولد براي نايل خوندن و بعد از اينكه آرزوشو كرد شمعارو فوت كرد و همه دست زدن
"اين كيك منو ياد پيتزا ميندازه!"
"خب ركسانا و رومينا برات پيتزا درست كردن"
پري جواب نايل رو داد
وقتي نايل اسم پيتزا رو شنيد سمت ميز رفت و مثل يه بچه شروع كرد به غذا خوردن
همه داشتن به قيافه معصومش ميخنديدن!
بقيه هم رفتن كنارش نشستن و تا جايي كه ميتونستن خوردن
نوبت به باز كردن كادو ها رسيد
كادوي زين و پري يه كلكسيون از عطرهاي معروف بود
ليام و رومينا يه زمين گلف رو براي شش ماه براي نايل اجاره كردن
لويي و النور هم يه آشپز درجه يك ايتاليايي براي نايل گرفتن تا هروقت هوس پيتزا كرد براش درست كنه
نوبت به كادو هري و ركسانا رسيد
"بايد بريم حياط پشتي" ركسانا به نايل گفت و با هري دست در دست وارد حياط شدن
"واوووو" نايل وقتي موتور رو ديد تعجب كرد
"اين خيلي خوبه مرد.ايده كي بود؟"
"ركسانا" هري جواب نايل رو داد
نايل به طرف ركسانا رفت و آروم بغلش كرد
هري دست ركسانا رو محكم تر گرفت
"ممنونم" نايل از ركسانا تشكر كرد و ركسانا هم با يه لبخند جواب داد
"ممنون مرد" نايل به شونه هري زد
"حرفشو نزن" هري با خنده جواب نايل رو داد...
درحالي داشتن منفجر ميشدن هركسي به طرف اتاق خودش رفت و خدمت كار بيچاره موند و يه عالمه آشغال و خراب كاري
YOU ARE READING
People change(fanfic H.S)
Fanfictionاين داستان درمورد دختريه كه تو كشور خودش نميتونه تواناييش رو به نمايش بذاره پس استعدادش تو يه كشور ديگه شناخته ميشه و تو سن تقريبا كم وارد دنياي هاليوود ميشه... اون مثل يه نوجوون معمولي نبود... ميدونست زندگيش قراره عوض بشه... ميترسيد... ميترسيد دلش...