Chapter 76

805 71 1
                                    


داستان از نگاه ركسانا

"رومينا ميفهمي داري چي ميگي؟...آره خونه هري
ام...باشه بيا..."

واي خداي من نه!اين يكي نه!

رومينا الان مياد اينجا و من نياز دارم يكي من ديوونه رو آروم كنه تا اينكه بخوام يه دختر كه داره گريه ميكنه رو آروم كنم!

شروع كردم به قدم زدن تو اتاق و سرمو خاروندم...ديروز نتونستم برم حموم ولي اين يه تيكه عصبي بود
رومينا؟گريه؟

نه نه نه باورم نميشه

صداي زنگ در به صدا دراومد و با كله از پله ها رفتم پايين و درو باز كردم.اوه خداي من!نه!

رومينا با چمدون جلوي در وايساده بود و ريملش پخش شده بود

آروم تو بغلم گرفتمش و اون شروع كرد به گريه كردن...

داستان از نگاه رومينا

/فلش بك/

موبايل ليام روي ميز به صدا در اومد.ساعت از نيمه شب هم گذشته و ما تازه از كلاب برگشتيم
ليام حدود پنج شش ليوان مشروب خورد و كاملا مسته و به زور فرستادمش حموم تا بلكه اون بوي گند مشروب از بين بره

منم يكم خوردم و تقريبا مستم ولي فقط نميتونم خوب فكر كنم

سمت موبايل ليام رفتم و برش داشتم.صداي نايل توي گوشم پيچيد

اوه!چه جذاب!

"سلام ليام"

"رومينااااام"

مشروب باعث شده حرفامو بكشم

"اوه رومينا؟خوبي؟"

"اوهوم بلوندي"

صداي خنده ش از پشت تلفن باعث شد يه جوري بشم.اون جذابه ولي نه به اندازه ليام من...شايدم بيشتر از ليام...نميدونم اوه خدا!

"ليام نيست؟"

"نميخواي بيشتر باهم حرف بزنيم؟"

من چي دارم ميگم؟واقعا مستم

"امممم...تو مستي؟"

اون با شك ازم پرسيد

"اوهوم و جذاب تررررر"

و بعد يه خنده بلند كردم

"البته..."

اون گفت ولي انگار فقط ميخواست حرفمو بي جواب نذاره

"راستي نايل؟ تو چرا دوست دختر نميگيري؟"

چند لحظه سكوت كرد ولي با ناراحتي جواب داد

"چون حقمو خو..."

نتونستم ادامه حرف نايلو بشنوم چون داد ليام رفت هوا و گوشي از دستم افتاد

"واقعا رومينا؟ برات مهمه؟"

اومد جلو.فاصله ش با من خيلي كم بود.اون مسته و الان ميتونه منو بزنه.صورتش قرمز شده و من ترسيدم
يه قدم عقب رفتم ولي اون جلو اومد و ادامه داد

"مزاحم شدم يا بازم ميخواستي لاس بزني؟!"

"چي؟"

ازش پرسيدم و اون جواب نداد به جاش با خشم به چشمام خيره شد

"گمشو بيرون"

"چي؟!!"

"نشنيدي چي گفتم؟برو بيرون"

"چرا؟"

گريه ام داشت در ميومد

"چون خسته شدم!اون از سه باري كه تو گوشيم فضولي كردي رفتي توئيتاي چرت و پرت از طرف من گذاشتي و جواب چندتا طرفدارو به طور مسخره اي دادي كه باعث شد منيجمنت بهم اخطار بده، اون از اون دفعه كه خواهرمو سر كار گذاشتي و گفتي من تصادف كردم رفتم تو كما و اون غش كرد و اينم از اين... ديگه نميدونم چجوري جمعت كنم"

اينو گفت و منو تو شوك سنگيني قرار داد

"گفتم گمشو بيرون"

سمت كمد رفتم و هرچي داشتم تو چمدونم ريختم و از خونه اومدم بيرون. من مستم و حتي نميتونم درست راه برم و هوا واقعا سرده

به راهم ادامه دادم تا اينكه يه ماشين جلوم زد رو
ترمز...

------------
رومينا بدبخت شدددد
عكسي كه اون بالا هست عكس روميناست...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now