Chapter 33

769 92 0
                                    


•داستان از نگاه ركسانا•
همه جا فلاش دوربيناست...
سلبريتيا ميان روي فرش قرمز و دو سه تا ژست ميگيرن تا خبرنگاره عكس بگيرن ازشون و برن...
من...؟ من خب تغيير كردم! موهاي بلند و نازنينمو كوتاه كردم.جوري كه به شونه هام نميرسه ولي پشت كوتاه تره و جلو يكم بلند ميشه.
يه شلوار مشكي تنگ با يه تاپ مشكي و يه كت مشكي كوتاه روش پوشيدم.كفش و رژلب و كيف دستي قرمز يه جورايي بهم ميان.
بعدازاينكه منم مثل بقيه روي فرش قرمز وايسادم تا عكس بگيرن، رفتم دنبال ريانا. تنها كسي كه الان ميشناسمش اونه و نميخوام مثل احمقا تنها يه جا بايستم!
كنار يه گروه پسر پيداش كردم... وان دايركشن!
آه خدا الان چيكار بايد بكنم؟ كارا و كندال هم اونجان.كارا داره نگاه ميكنه و كندال و هري انگار دارن لاس ميزنن! چي ميشد من ميتونستم رومي رو با خودم بيارم؟
تمام جرعتمو جمع كردم و رفتم جلو. با همه سلام دادم.نميدونم اينجا چه خبره چون بقيه پسرا تا منو ديدن نفسشون بريد و به هري نگاه كردن.هري بالاخره دست از حرف زدن با كندال برداشت و تازه متوجه من شد.
"اوه...اممممم...سلام" هري و دستپاچگي؟اينجا چه خبره؟
"سلام" خلاصه جوابشو دادم
"اممممم...تو موهاتو كوتاه كردي؟چرا؟"
به تو چه؟!وا! خب حداقل چرا عصباني؟
وقتي هري اينجوري گفت اعتماد به نفسم كم شد! تا الان همه بهم ميگفتن بهم مياد ولي الان...
نميدونم چرا دست خودم نبود فقط تونستم بگم "ببخشيد" و سرم رو پايين نگه داشتم
"نههههه...!امممم منظورم اون نبود!فقط تعجب كردم.تو...خوب شدي" و يه چشمك زد.
وقتي به چشماش نگاه كردم انگار برق منو گرفت.نگاهمو از چشماش برداشتم و به تيپش نگاه كردم
واو!كت شلوار مشكي و پيرهن سفيد! از نزديك تاحالا اونو با اين تيپ نديده بودم.اون واقعا جذاب تر شده!و البته جنتلمن! هم از نظر اخلاق هم طرز لباس پوشيدن
انگار اونم داشت تيپ منو تجزيه و تحليل ميكرد چون وقتي بهش نگاه كردم به بدنم زل زده بود. اونم يهو به چشمام نگاه كرد و با هم برگشتيم به بقيه نگاه كرديم
همه چشماشون از تعجب گرد شده بود حتي نايل دهن شم باز بود ولي وقتي فهميدن ما داريم بهشون نگاه ميكنيم خودشونو جمع و جور كردن.
بالاخره بقيه تصميم گرفتن برن سمت سالن تا بشينن ولي من بايد برم پست صحنه تا براي اجرام آماده بشم. دومين اجرا براي منه و نميخوام بد به نظر برسم.
وقتي رومينا هنوز نيومده بود من آهنگ chandelier رو نوشتم چون واقعا تنها بودم و تو افكارم غرق شده بودم.هنوزم از درون اينجوري ام پس ميخوام به بهترين نحو اين آهنگ رو اجرا كنم تا بقيه هم بفهمن و فكر نكنن من فقط يه نوجوون خوش شانس و پولدارم.
ديگه نه تيم رقاصي هست نه نور پردازي زياد.فقط خودمم و صدام و كسايي كه دارن بهم نگاه ميكنن و اميدوارم هري حداقل از براي چند دقيقه از كندال بكشه بيرون و به من نگاه كنه...
...
اولين نفر اجراشو انجام داد و رفت. حالا ميخوان جايزه بدن. فقط شنيدم يكي گفت وان دايركشن ولي نفهميدم چي بردن.
اونا بعد از گرفتن جايزه شون داشتن رد ميشدن كه نگاه هري به من افتاد و تعجب كرد و بعد سريع روشو برگردوند و رفت. يه پيرهن تقريبا كوتاه مشكي پوشيدم و آرايش زيادي ندارم
نميدونم براي چي تعجب كرد!
بيخيال!
...
آهنگ تموم شد و من فقط خودمو كنترل ميكردم تا گريه نكنم و موفق شدم. لباس عاديمو پوشيدم و به سمت سالن رفتم.
امسال هم همون جايزه هاي پارسالو بردم و خب خيلي خوشحالم ولي برام گيج كننده هم هست چون رفتار همه عجيب بود حتي هري!اين دومين دفعه اي بود كه همديگه رو ديديم ولي دعوا نكرديم!
وقتي پارتي تموم شد ريانا و دوستاش ميخواستن برن پارتي ولي من خسته بودم و حوصله كندالو هم نداشتم
پس از همه معذرت خواهي كردمو سمت ماشين رفتم.
هرچي فكر ميكنم هيچ لباس ديگه اي ندارم تا براي پارتي بپوشم پس به اين نتيجه رسيدم تا ريسك كنم و همون لباسي كه ريانا گفت رو بپوشم
فردا قراره شب طولاني اي براي من داشته باشه...

People change(fanfic H.S)Where stories live. Discover now