هنوزم باورم نمیشه داداش یونگی قراره به عنوان عکاست استخدام بشه.
نامجون و تهیونگ روی لب پشت بوم نشسته بودن و به شهر زیر پاشون خیره شده بودن.
خیلی وقت بود که هوا دیگه تاریک شده بود.
منظره ی زیبای چراغ های روشن شهر زیر پاهاشون بود.بعد از رفتن یونگی نامجون اونقدر دیوونش کرده بود که مجبور شده بود همه ی ماجرا رو از اول براش تعریف کنه.
از شایعاتی که عکاس های مختلف پشت سرش راه انداخته بودن تا پیشنهاد جیمین و وسط اومدن پای اون پسر کَر.
هر چند مطمئن بود که نامجون اهمیت زیادی به هیچکدوم از اون مسائل نمیداد و فقط سر تهیونگ رو به باد حرف گرفته بود تا اون رو آماده کنه.
نفسش رو بیرون داد و چشم های خستش رو به شهر زیر پاش دوخت،- طفره رفتن رو تموم کن نامجون هیونگ، چرا اینجایی؟
نامجون از گوشه ی نگاهش چشم غره ای به تهیونگ رفت،
- جواب تماس هام رو که نمیدادی هر چقدر زنگ میزدم منم مجبور شدم شخصا بیام اینجا!
تهیونگ برگشت و به نامجون خیره شد،
- جواب سوال من این نبود هیونگ.
نامجون آهی کشید و دوباره به شهر خیره شد،
- من و جین...
با شنیدن اسم برادرش تهیونگ تو خودش جمع شد و نامجون با چهره غمگینی بهش نگاه کرد.
یعنی حتی شنیدن اسمش هم انقدر برای تهیونگ دردناک بود؟- ما تصمیم گرفتیم...
نفسی تازه کرد و ادامه داد،
- تصمیم گرفتیم یک بچه رو به فرزند خوندگی قبول کنیم.
تهیونگ چند ثانیه با چشم های گشاد شده از تعجب به نامجون خیره شد و بعد لبخند تلخی زد.
اگه تهیونگ شش سال پیش بود الان از خوشحالی بالا و پایین میپرید. حتی نامجون رو تهدید میکرد که بچه ای که میارن باید دختر باشه! یک دختر کوچولوی ناز نازی که با لب های قرمزش اون رو عمو صدا کنه، ولی متاسفانه خیلی چیز ها با شش سال پیش فرق کرده بود. تهیونگ بزرگ شده بود.
- خیلی براتون خوشحالم هیونگ. دختر یا پسر؟
نامجون که با دیدن چشم های غمگین تهیونگ تلخخندی زد،
- دختر. جین اصرار داشت که دختر باشه.
تهیونگ پوزخندی زد و سرش رو پایین انداخت.
شاید هنوز یادش بود که تهیونگ چقدر آرزوی خواهر داشتن داشت...
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...