Nineteen

3.9K 557 44
                                    

"این دختر کوچولوی من و جینِ تهیونگ. نمیدونم چرا، ولی قلبم بهم میگفت که از دیدنش خوشحال میشی. جای اسم پدر خوندش هنوز خالیه و من و جین هنوز امیدواریم که یک روز نظرت عوض بشه. امیدوارم یک روز بتونی برادرزادت رو از نزدیک ببینی."

آهی کشید و به عکس نوزادی که نامجون براش فرستاده بود خیره شد. اون لُپ های کوچیکیش، چال های عمیقش و لب های قلوه ایش باعث میشدن دلش ضعف بره. لبخند تلخی زد و پیش خودش فکر کرد، حتی با اینکه اون نوزاد بچه ی واقعی برادرش و نامجون نبود، ولی باز هم شباهت های زیادی به جفتشون داشت.

از روزی که داستان زندگیش رو برای جونگوک گفته بود، حتی با اینکه هنوز تمام حقیقت رو بهش‌ نگفته بود، ولی باز هم احساس خیلی بهتری داشت.

انگار که خالی شده بود و‌ دیگه با آوردن اسم‌ خانوادش احساس خفگی نمیکرد و‌ حس نمیکرد قلبش الانه که به هزار تیکه تبدیل بشه.

با شنیدن صدای در اتاقش سریع گوشیش رو کنار گذاشت و به سمت در رفت.

جونگوک آماده با لباس های بیرون منتظرش ایستاده بود و با دیدن قیافه ی خواب آلود تهیونگ ناله ای کرد،

«هیونگ! تو که هنوز دست و صورتت رو هم نشستی!»

تهیونگ در حالی که میخندید دست جونگوک رو گرفت و داخل اتاق کشیدش،

«ببخشید گوک، خواب موندم. بعد هم اصلا زمان از دستم در رفت! سریع آماده میشم، قول میدم!»

جونگوک آهی کشید و سرش رو تکون داد.
توی دو سه روز گذشته فیلم برداری های برنامه ی سفر بخیر رو توی لوکیشن های مختلفی از جمله "پارک ملی ساکسون"، "قلعه ی شورین"، "صخره های روگِن" و"کلیسای بانو ی ما" انجام داده بودن.

جونگوک هنوز هم به یاد داشت که چقدر از دیدن همه ی اون ها شگفت زده شده بود. تموم مدت رو فقط به عکس برداری از مناطق مختلف گذرونده و تهیونگ مثل بچه ها بهش غر زده بود که بهش توجه کنه. با یادآوری لب های آویزون تهیونگ و شکایت هاش لبخندی روی لب هاش نشست.

امروز ولی یک روز خیلی متفاوت برای جونگوک و آیدلش بود. امروز آخرین روز فیلمبرداری اونها توی آلمان بود و قرار بود ظرف سه روز به کره برگردن و تیم فیلمبردای و سِجین جزیره ی سیلت‌ رو به عنوان آخرین مقصدشون توی اون کشور انتخاب کرده بودن. جزیره ای که علاوه بر برخوردار بودن از سواحل بیکرانش و تپه های شنیش محلی بسیار مناسب برای کمپ زدن بود.

تهیونگ و جونگوک قرار بود دو روز و یک شب رو در اونجا بگذرونن. با این تفاوت که این بار نه تیم سفر بخیر و نه سِجین همراهشون نبودن و به معنای واقعی تنها بودن.

Let Me Touch Your Voice | Vkook, SopeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora