نفس عمیقی کشید و سرش رو بالا گرفت.
تا اونجایی که چشم کار میکرد همه جا سبز بود و سبز.درختان انبوه تمام دیدش رو پر کرده بودن و حتی اثری از آسمون آبی رنگ نبود چه برسه به نور آفتاب. همه جا تیره و قیرگون بود و این یکی از دلایلی بود که اسم اون جنگل رو جنگل سیاه گذاشته بودن.
جایی که گروه فیلم برداری سفر بخیر به عنوان لوکیشن بعدی فیلمبرداریشون انتخاب کرده بودن.
اولین جایی که قرار بود ببینن آبشار تریبرگ بود که بلندترین آبشار آلمان به حساب میومد و درست وسط جنگل سیاه قرار گرفته بود.هرچند برای دیدن اون آبشار باید از یک ورودی بزرگ گذر میکردن و از شانس بد تهیونگ و جونگوک اون روز یکی از شلوغ ترین روز های هفته در جنگل سیاه بود و نتیجه این شده بود که حالا توی صف طولانی ای منتظر خرید بلیط ایستاده بودن.
تهیونگ جلوی جونگوک ایستاده بود و پاهاش رو بیحوصله تکون میداد. گروه فیلمبرداری به همراه سِجین زودتر از اونها وارد شده بودن. ده دقیقه ای میشد که توی اون صف ایستاده بودن و این منتظر موندن واقعا خستشون کرده بود.
جونگوک دور از چشم تهیونگ لبخند کمرنگی بهش زد. یکی از چیز هایی که این مدت درباره ی آیدل مورد علاقش فهمیده این بود که تهیونگ واقعا آدم بیحوصله و کم طاقتی بود.
تهیونگ بالاخره نتونست تحمل کنه. نفسش رو بیرون داد و به سمت جونگوک برگشت،
«نمیفهمم آخه مگه یک بلیط خریدن چقدر طول میکشه؟!»
جونگوک خندید و به تهیونگ خیره شد.
اونقدر علاقه توی چشم هاش بود که تهیونگ تمام بی حوصلگیش رو فراموش کرد. مجبور بود تمام تلاشش رو بکنه تا گونه هاش گُر نگیرن.تهیونگ غر و لندی کرد و با انگشت هاش صورت جونگوک رو چرخوند و نگاه پسر کوچیکتر رو از روی خودش برداشت،
- اینجوری نگام نکن...
خودش هم از لحن ملتمسی که داشت تعجب کرد.
جونگوک دوباره بی توجه به تلاش های تهیونگ سرش رو برگردوند و مستقیم توی چشم هاش نگاه کرد،«نمیتونم هیونگ. ازم نخواه نگاهم رو ازت بگیرم. امکان نداره بتونم.»
تهیونگ صورتش رو با دست هاش پوشوند و آه عمیقی کشید. وقتی مطمئن شد گونه هاش دوباره به رنگ معمولی همیشگیشون برگشتن سرش رو بالا آورد و با حرص به جونگوک که با نیشخند شیطنت آمیزی بهش خیره شده بود نگاه کرد،
- پس زیر اون حالت مظلومت این رو پنهوون کرده بودی آره؟ من رو بگو که فکر میکردم تو یک بچه ی خجالتیِ معصومی.
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...