سرش رو به شیشه سرد قطار تکیه داد و با چشم های گِرد به منظره ی اطرافش نگاه کرد.
پیشونیش رو به شیشه چسبونده بوند و غرق اون منطقه ی کوهستانی پوشیده از برف و اون طبیعت بِکر شده بود.
هنوز هم باورش نمیشد موقعیتی گیرش اومده بود که میتونست همچین منظره ای که حتی توی خواب هم توقعه دیدنش رو نداشت رو ببینه.
سردی نگاه کسی رو روی خودش حس کرد، ولی براش مهم نبود. تنها چیزی که اون لحظه تو ذهنش میگذشت این بود که چقدرممنونه که حداقل چشم هاش رو از دست نداده.
تهیونگ نگاه سردش رو از چهره ی شِگِفت زده ی جونگوک که کنارش نشسته بود گرفت و به سِجین خیره شد.
توی یکی از کابین های خصوصی قطار نشسته بودن و جز خودشون سه تا کسی اونجا نبود.
میدونست که جونگوک اونقدر غرق دیدن اون دنیای ناشناخته ی اطرافشه که وقت لب خونیِ حرف های اون رو نداره، پس میتونست راحت با سِجین حرف بزنه،
- به برادرش گفته که برنامه ی سفرمون عوض شده؟
خیلی راحت میتونست صدای داد های جئون یونگی رو بعد شنیدن این ماجرا ها تصور کنه و اصلا دوست نداشت جای پسر کوچیکتر باشه.
سِجین شونه هاش رو بالا انداخت،
- باهاشون تماس گرفتم تا براشون قضیه رو توضیح بدم ولی جواب ندادن. جونگوک گفت که احتمالا هم خودش و هم نامزدش سر کارن، ولی قرار شد امشب خودش باهاشون تماس تصویری بگیره و براشون جریان رو توضیح بده. هر چند جیمین هم میتونه اینکار رو بکنه. فکر کنم هنوز کره باشه.
با شنیدن اسم بهترین دوستش صورت تهیونگ تو هم رفت.
باورش نمیشد جیمین انقدر راحت بهش دروغ گفته بود و وقتی درباره ی برنامه سِجین ازش پرسیده بود خونسرد جوری اظهار بی اطلاعی کرده بود که انگار هیچی نمیدونه.
از وقتی از ماجرا با خبر شده بود حداقل ده بار باهاش تماس گرفته بود، ولی جیمین تمام تماس هاش رو رِجِکت کرده بود.
حتما از سِجین شنیده بود چه خبره و میدونست الان حرف زدن با تهیونگ اصلا به نفعش نیست.
هر چی نباشه دست این دو تا عوضی با هم تو یک کاسه بود.
با تمام خشمی که میتونست توی چشم هاش جا بده به سِجین نگاه کرد،
- حالا من هیچی، چرا پای این بچه رو توی این نقشه ی مسخرتون کشیدین هان؟ شاید اصلا دوست نداشت توی این برنامه شرکت کنه! حقش بود که قبل از اینکه تا اینجا بِکِشینِش و اینجوری ازش سو استفاده کنین همه چیز رو براش توضیح میدادین!
![](https://img.wattpad.com/cover/270311264-288-k253277.jpg)
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...