پاشنه پاش رو توی کفش اسکی فرو کرد و خم شد تا بند هاش رو محکم کنه.
احساس میکرد هنوز کفش کامل روی پاهاش جفت و جور نشده. صورتش رو با گیجی تو هم کشید و به اون کفش بدقواره اخم کرد.
همون پسر آلمانی که تور لیدرشون بود جلو اومد و خنده ی کوتاهی بهش کرد. اگه درست یادش میومد اسمش اِستیو بود.
همونطور که تهیونگ حدس زده بود از محلی های اونجا بود. از اونجایی که از بچگی اسکی کرده بود قرار شده بود تمرینات اولیه رو هم اون باهاشون کار کنه و اصول و روش اِسکی رو بهشون یاد بده.
- اون زبونه ی بیرونی رو میبینی، کامل بکشش بالا تا پاشنه پات توی کفش چفت بشه.
مترجم سریع جلو رفت تا حرف های استیو رو برای جونگوک ترجمه کنه، ولی تهیونگ که کفش های اسکیش رو راحت تر از اون پوشیده بود دستش رو روی شونه هاش گذاشت و متوقفش کرد.
- نیازی نیست. جونگوک هم میتونه لبخونی کنه هم آلمانی بلده.
خودش هم با شنیدن غروری که توی صداش بود تعجب کرد. انگار که داشت از بچه ی خودش برای اون مترجم تعریف میکرد!
مترجم با تعجب به جونگوک که داشت دقیق دستورات استیو رو اجرا میکرد نگاه کرد،
- این واقعا...
تهیونگ هم به جونگوک خیره شد،
- عجیبه نه؟
مترجم سرش رو تکون داد،- عجیب نه... قابل تحسینه. خیلی ها با گوش و زبان سالم تا آخر عمرشون یک زبانه میمونن بعد این پسر...
تهیونگ لبخند محوی زد و سرش رو تکون داد،
- آره... میدونم چی میگی.
طولی نکشید که جونگوک هم بالاخره کفش هاش رو پوشید و با هم از سالن خارج شدن.
نور سفیدی که از روی برف ها بازتاب میشد چشم هاشون رو زد و مجبود شدن سریع عینک هاشون رو روی چشم هاشون بزارن. اسکی برد هاشون روهمون جوری که اِستیو بهشون یاد داده بود بود به هم چفت کرده بودن و زیر بغل هاشون گرفته بودند.
آروم آروم به منطقه ی صاف و خالی ای که قرار بود توش تمرین کنن رفتن. صدای خِرِچ و خروچ برف زیر پاهاشون تنها مکالمه ی بینشون بود.
راه رفتن روی برف توی اون کفش ها اصلا راحت نبود.جونگوک خنده ی کوتاهی به قیافه ی تهیونگ کرد و سر جاش ایستاد،
«هیونگ، شبیه پنگوئنا راه میری!»
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...