کاسه ی نودل ها رو روی میز کوچیک وسط حال گذاشت و نگران بهشون نگاه کرد.
بالاخره غذا رو با هم آماده کرده بودن.
هر چند تهیونگ فقط سوسیس ها رو خورد کرده بود و جونگوک رو بین آشپزی اذیت کرده بود، ولی به هر دردسری که بود بالاخره آماده ی خوردن بودن.جونگوک اونقدر نگران این بود که تهیونگ از دستپختش خوشش نیاد که تقریبا نصف غذا رو فقط با چشیدنش تموم کرده بود و حالا احساس سیری میکرد.
دوباره به سمت آشپزخونه برگشت تا نوشیدنی ها رو بیاره. تهیونگ جلوی تلویزیونِ رو به روی میز ایستاده بود و با کنترلش ور میرفت و کانال ها رو زیر و رو میکرد. جونگوک نوشیدنی ها رو روی میز گذاشت و منتظر ایستاد تا تهیونگ بیاد.
تهیونگ با صدای برخورد قوطیِ کولا به میز متوجه جونگوک شد و به سمتش برگشت.
«هیونگ، غذا آمادست.»
تهیونگ کنترل رو رها کرد و به سمتش برگشت،
- اوه ببخشید، حواسم نبود. داشتم فکر میکردم میخوای بعد شام یک فیلم با هم ببینیم؟
دوست نداشت جونگوک بعد شام مستقیم اونجا رو ترک کنه. دلش میخواست یک کم دیگه عکاسش رو پیش خودش نگه داره؛ حتی دوست داشت دوباره با هم به بالکن برن، ولی ترسید که دوباره پیشنهاد دادنش عجیب باشه پس بهونه ی دیگه ای پیدا کرد.
جونگوک مردد سرش رو کج کرد،
«دیر وقت نمیشه؟ فردا هم دوباره فیلمبرداری داریم. دوست ندارم مثل دیشب مزاحم خوابت بشم هیونگ..»
تهیونگ پشت میز نشست و کاسه ی نودلش رو برداشت،
«وقتی خودم دارم بهت میگم دیگه چه مزاحمتی؟ بعد هم دیشب که بیشتر من مزاحم خواب تو شدم!»
جونگوک به سرعت سرش رو تکون داد،
«نه هیونگ! اتفاقا دیشب به من خیلی خو...»
گونه هاش سرخ شدن و سرش رو پایین انداخت.تهیونگ لبخند مغروری زد و پسر کوچیکتر رو اذیت کرد،
- میدونم. کیه که از بودن با من لذت نبره؟!
جونگوک خنده ی بیصدایی کرد و چشم هاش رو چرخوند،
«خیلی خودشیفته ای هیونگ!»
لبخند بزرگی روی لب های تهیونگ اومد.
لبخندی که اگه اون حرف از دهن شخص دیگه ای غیر از جونگوک در اومده بود امکان وجودش نبود.
بالاخره سراغ غذاهاشون رفتن و تهیونگ کاسه ی نودل رو جلوی صورتش گرفت و با اشتیاق عطرش رو بو کشید،
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...