Twenty-Four

3.3K 508 11
                                    

کمربندش رو بست و به سمت تهیونگ برگشت،

«کجا بریم هیونگ؟»

بالاخره بعد از پنج ساعت فیلمبرداری، ظبطِ اجرای تهیونگ برای برنامه ی میوزیک کور تموم شده بود و سِجین بهشون اجازه داده بود بدون اینکه به کمپانی برگردن مستقیم برای شام برن.

تهیونگ شونه ای بالا انداخت و خسته به پشتیِ صندلیش تکیه داد،

- نمیدونم گوکی... حوصله ی رستوران رفتن ندارم.. میشه یک غذای آماده بگیریم و فقط یک جایی بیرون بخوریمش؟

جونگوک که درک میکرد تهیونگ بعد از اون همه ساعات طولانی اجرا کردن مطمئنا خسته شده بود و فقط میخواست از هوای آزاد لذت ببره لبخندی زد و سرش رو تکون داد،

«چطوره بریم رودخونه ی هان هیونگ؟ هنوز هوا روشنه، میتونیم یک کم دوچرخه سواری کنیم و از همون مغازه های اطراف هم غذا میگیریم.»

تهیونگ به محض اینکه جونگوک اسم رودخونه ی هان رو اشاره کرد لبخند بزرگی زد. خیلی وقته بود که اونجا نرفته بود و هوا الان واقعا برای اونجا رفتن و خالی کردن ذهنش مناسب بود. انگار که عکاسش دقیقا میدونست تهیونگ به چه چیزی احتیاج داره،

- آره جونگوکی، عالیه.

جونگوک با لبخندی سرش رو تکون داد و ماشین رو روشن کرد و‌ راه افتادند. درست مثل دفعه ی قبل رانندگیش خونسرد و آروم بود و تهیونگ هنوز به دیدنش پشت فرمون عادت نکرده بود. نمیتونست جلوی خودش رو بگیره و شیفته بهش خیره نشه.
نیم ساعتی گذشت تا اینکه بعد از رد کردن ترافیک ها بالاخره به رودخونه رسیدن.

جونگوک ماشین رو گوشه ی خلوتی پارک کرد و با هم پیدا شدن.

تهیونگ که حدس میزد تعدادی از طرفدار هاش اون اطراف پیداشون بشه کلاه سوییشرتش رو تا اونجایی که میتونست روی سرش پایین کشید تا حداقل کمی از چهرش رو پنهوون کنه. هر چند میدونست که طرفدارهاش اونقدر دوستش داشتن که حتی اگه ببیننش هم وارد فضای شخصیش نمیشن و خلوتش رو به هم نمیزنن.

هوا نه سر بود و نه گرم. نسیم خنکی میوزید و هنوز باریکه هایی از نور آفتاب اطرافشون رو احاطه کرده بود.

تهیونگ دست هاش رو از هم باز کرد و با نفس عمیقی اکسیژن رو وارد ریه هاش کرد. فقط با بودن توی هوای آزاد احساس میکرد کمی از خستگیش رفع شده بود.

جونگوک با لبخند بهش نگاه کرد،

«اول بریم دوچرخه سواری یا اول غذا بخوریم؟»

Let Me Touch Your Voice | Vkook, SopeWhere stories live. Discover now