با صدای کوبیده شدن در اتاقش از خواب پرید.
ناله ای کرد و سرش رو توی بالشش فرو کرد.
صدای سِجین رو میشنید که از پشت در فریاد میزد،- تهیونگ! یا همین الان این در رو باز میکنی...
بالش رو از زیر سرش کشید و روی گوش هاش گذاشت و صدای سِجین قطع شد.نفس عمیقی کشید و با خیال راحت چشم هاش رو بست. حس میکرد تازه چشم هاش گرم شده بود که یکدفعه آب سردی روی کمرش ریخت. فریادی زد و روی تخت بالا پرید.
سِجین رو دید که یک پارچ آب توی دستش بود و با لبخند سردی بهش خیره شده بود.
پتوی خیس هتل رو کنار زد و با خشم به منیجرش خیره شد،
- چجوری اومدی تو؟!
سِجین شونه ای بالا انداخت،
- وقتی خواب خوش بودی از هتل کارت یدک اتاقت رو گرفتم.
تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد،
- نگو که قراره کارت رو نگه داری؟
سِجین بدون اینکه جوابی بده لبخند ساده ای زد و همون لبخند برای تهیونگ کافی بود.
چشم هاش رو چرخوند و سمت کمد لباسیش رفت و بدون توجه به سِجین مشغول لباسعوض کردن شد. سردرد شدیدی داشت و حوصله ی چونه زدن با منیجرش رو نداشت.
پارچ آبی که سجین روش خالی کرده بود رو گرفت و با باقی مونده ی آب توش اینبار واقعا مسکنی خورد.
- تا کی بیدار بودی؟ خوبه میدونستی امروز برنامه داری!
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و با لحن خالی ای در حالی که شلوارش رو عوض میکرد جواب سِجین رو داد،
- خودت فرستادیم شام خوردن با جونگوک.
سِجین به صورت مشکوک تهیونگ که انگار سعی داشت چیزی رو مخفی کنه نگاه کرد و ابروهاش رو بالا انداخت،
- اون ساعت ده بود، بعدش چه غلطی کردی؟
تهیونگ تیشرتش رو هم عوض کرد و آه بلندی کشید. به هر حال که سِجین یک جوری ته توی همه چیز رو در میاورد پس بهتر بود خودش همین الان براش همه چیز رو بگه. لبش رو گاز گرفت و زیر لب زمزمه کرد:
- خوابم نمیبرد.. با جونگوک رفتیم ب...
سِجین حرفش رو قطع کرد،
- مگه لالی؟! بلند تر حرف بزن ببینم چی میگی!
تهیونگ تسلیم شد و با حرص داد زد،
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...