منتظر بالای سر کتری برقی ایستاده بود تا آب داخلش جوش بیاد. سرش رو از داخل آشپزخونه بیرون آورد و به هیونگ هاش که مشغول تماشای درامایی که از تلویزیون داشت پخش میشد بودن نگاه کرد،
«شما هم شکلات داغ میخورین؟»
یونگی خمیازه ای کشید و سرش رو به شونه ی هوسوک که کنارش نشسته بود تکیه داد،
- آره، بدمون نمیاد.
جونگوک با لبخندی سرش رو تکون داد.
هوسوک که تازه متوجه غیبت جفت جونگوک شده بود گیج بهش نگاه کرد،
- تهیونگ کجا رفت؟
جونگوک اشاره ی کوتاهی به بالای سرش کرد،
«رفت پشت بوم هیونگ، قرار شد یک کم اونجا بشینیم. بهش گفتم زودتر بره بالا تا من نوشیدنی هامون رو آماده کنم.»
هوسوک سرش رو تکون داد،
- میتونه در رو باز کنه؟ میدونی که چجوریه.
جونگوک آهی کشید و شونش رو بالا انداخت،
«براش توضیح دادم که چجوریه، از اونجایی که برنگشت پایین فکر کنم موفق شده بازش کنه. شما هم میاین بالا هیونگ؟»
یونگی نفس عمیقی کشید. دست هاش رو دور کمر هوسوک انداخت و در حالی که بیشتر بهش میچسبید با نیشخندی سرش رو تکون داد،
- پشت بوم رفتن مال شما جوونهاست، من که دیگه حال تکون خوردن هم ندارم.
هوسوک سعی کرد یونگی رو از خودش جدا کنه و با حرص بهش نگاه کرد،
- برو اونور گرمه، بعد هم جمع نبند، من هنوز جوونم!
جونگوک به کل کل های همیشگی هیونگ هاش خندید و دوباره به آشپزخونه برگشت.
چند دقیقه بعد نوشیدنی های هوسوک و یونگی رو روی میز جلوی تلویزیون گذاشت و لیوان های خودش و تهیونگ رو داخل سینی کوچیکی گذاشت تا بالا ببره.
شکلات داغ تهیونگ رو همونجوری که دوست داشت شیرین و با مارشمالو درست کرده بود.
سینی روی یک دستش گذاشت در خونه رو باز کرد.
از ترس اینکه سینی از دستش بیفته با احتیاط یکی یکی پله ها رو بالا رفت تا اینکه به پشت در پشت بوم رسید.خواست با لبخندی در رو باز کنه که با دیدن صحنه ای که از پشت در شیشیه ای پشت بوم جلوی چشم هاش نقش بسته بود تیله هاش گرد شدن و نفس توی سینش حبس شد.
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...