همون یک سوال کافی بود تا حال و هوای بازیشون کاملا عوض بشه، ولی برخلاف تصور تهیونگ حتی یکذره ناراحتی هم به صورت جونگوک راه نیافت و فقط لبخند کمرنگی به تهیونگ زد.
از همون اولی که بازی رو شروع کرده بودن میدونست که قرار نبود تا آخرش رو به شیطنت و خنده بگذرونن و توقع همچین سوالی رو داشت،
«من شنواییم رو وقتی که پنج سالم بود از دست دادم.. دلیلش هم ضربه ای بود که به سرم خورد...»
تلخ خندید و ملتمسانه به تهیونگ چشم دوخت،
«فقط لطفا ازم نخواه درباره ی نحوه ی اتفاق افتادنش حرف بزنم هیونگ.. چون فکر نکنم بتونم همینجوری آروم بمونم و نمیخوام روزمون رو خراب کنم...»
هرچند خبر نداشت که روزشون چه بخوان چه نخوان قرار نبود همینجوری آروم بمونه.
تهیونگ سریع بدن جونگوک رو در آغوشش گرفت و دستش رو چند بار پشت کمرش بالا و پایین کشید تا آرومش کنه. همونجوری به پسر کوچیکتر چنگ زد و بعد نفس عمیقی کشید و بعد از اینکه بوسه ی کوتاهی به موهاش زد اون رو از خودش جدا کرد و بهش خیره شد،
- تا همینجاش هم خیلی قوی بودی که بهم گفتی... میدونی که هیونگ خیلی بهت افتخار میکنه مگه نه؟
جونگوک خجالت زده خندید و سرش رو تکون داد.
بعدش با شیطنت به تهیونگ نگاه کرد،«نگران نباش هیونگ، نوبت تخمین زدن شجاعت تو هم میرسه!»
تهیونگ مضطرب خندید و سرش رو تکون داد،
- من از الان شکستم رو اعلام میکنم، چطوره؟
جونگوک نیشخندی زد و سرش رو تکون داد،
«دیگه برای این حرف ها دیره هیونگ. سوالت رو بپرس که دور آخره.»
تهیونگ آهی کشید و دوباره توی مغزش دنبال سوالی گشت که جونگوک نتونه جواب بده.
میدونست اگه ببازه مسلما سوال این دور جونگوک هم با بقیه ی سوال هاش فرق میکنه. در واقع خودش با سوالی که از جونگوک پرسیده بود کاملا جو بازیشون رو عوض کرده بود.
نفس عمیقی کشید و سخت ترین سوالی که به ذهنش میرسید رو پرسید و از ته دل دعا کرد که پسر کوچیکتر نتونه بهش جواب بده،
- تاریخ آدیشن من برای کمپانی کی بود؟
جونگوک فقط بهش خیره شد و جوابی نداد.
لبخند پیروز مندانه ای روی لب های تهیونگ نقش بست. میدونست که سوالش نکته ی مخفی ای داشت که فقط تعداد خیلی کمی از فن های قدیمیش بودن که ازش خبر داشتن.
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...