یونگی نتونست جلوی خودش رو بگیره و بدون استفاده از زبان اشاره فریاد زد،
- چی؟! یک ماه بری آلمان؟! اون هم با اون عوضی؟!
مشتش رو روی میز کوبید و باعث شد قاشق چنگال هایِ توی بشقاب ها با صدای جلینگی بالا بپرن و دوباره به کف بشقاب برخورد کنن.
اون شب یک شب عادی توی خونه جئون بود. شبی که جونگوک تصمیم گرفته بود بالاخره به برادر و نامزدش بگه که قراره یک سفر کاری به آلمان داشته باشه. اون هم برای یک ماه و برخورد برادرش دقیقا همونجوری بود که تصورش رو کرده بود.
- نه! مگه اینکه از رو جنازه من رد شی بذارم با اون عوضی حتی تا سر کوچه بری چه برسه به یک کشور دیگه!
جدی به جونگوک خیره شد و با لحن خالی ای لب زد،
- استعفا بده. همین الان. تا اینجا هم به زور تحم...
اما جملش یکدفعه با ناله ی دردناکی قطع شد،
- آخ! وات د فاک هوسوک؟!هوسوک که هنوز دستش روی جایی از رون یونگی بود که نیشگون گرفته بود مونده بود لبخند سردی به یونگی زد،
- هانی.. دیشب بهم چه قولی دادی؟
یونگی شونش رو با کلافگی بالا انداخت،
- چه میدونم! منظورت بعد از اینه که به فا..
هوسوک نیشگون محکمتری از رونش گرفت و یونگی با دادی ساکت شد.جونگوک که گونه هاش آتیش گرفته بودن سعی کرد به خاطر آبروی هوسوک هیونگش و سلامت روحی خودش هم که شده خودش رو به اون راه بزنه. هر چی نباشه اصلا دوست نداشت چیزی راجع به معاشقه هیونگ هاش بدونه! خیلی ممنون، ولی نه!
هوسوک دست هاش رو زیر چونش زد و به یونگی که از درد اخم کرده بود خیره شد. لبخند ملایمی روی صورتش بود ولی چشم هاش نمیخندیدند،- یک کم بیشتر فکر کن هانی. بذار یک راهنمایی کنم، درباره کوکی بود. یک قولی به من دادی یادت میاد؟
یونگی مثل بچه ها لبش رو به زیر آویخت،
- قول دادم دیگه تو تصمیم هایی که کوکی میگیره دخالت نکنم، چون اون دیگه بزرگ شده..
هوسوک دستش رو روی موهای یونگی گذاشت و نوازشش کرد،
- آفرین پسر خوب! میدونستم یادت میاد.
جونگوک با دیدن قیافه ی کلافه ی یونگی خندید و هوسوک هم همراهیش کرد.
یونگی چشم غره ای به جفتشون رفت و دوباره اعتراض کرد،
YOU ARE READING
Let Me Touch Your Voice | Vkook, Sope
Fanfiction〴︎Summary ৲︎ زندگی کردن بدون یکی از حسهایی که به روزهات آهنگ میبخشید کارِ راحتی نبود، اما جئون جونگوک نیمی از زندگیش رو به همین مِنوال گذرونده بود؛ پسری که با وجود نشنیدن هیچ صدایی، روحِ یک خوانندهی دلشکسته رو درک میکرد. با این وجود، چقدر باید م...