part1

7.7K 617 37
                                    

-ندارمش!!!
رئیس مافیا  دوباره با سنگ ها به سرش ضربه زد و باعث شد مرد بیچاره دوباره به گریه بیوفته
-من به اندازه کافی بهت زمان دادم دیو، اون وقت تو هنوز پول منو ندادی؟
-لطفاا بهم زمان بیشتری بده من، من،
جانگکوک با تمسخر گفت:
-من،من؟
-لطفاا پسرم به من نیاز دارهه
-به نظر میاد تو اصلا به پسرت اهمیت نمی دی
مرد دیگه زمانی نداشت تا چیزی بگه ، جانگکوک با جوراب پر از سنگ محکم به گلوش ضربه زد.
جانگکوک با نیشخند به تقلای مرد برای نفس کشیدن نگاه میکرد.  چهره اش بنفش شد و قبل از اینکه متوجه بشی چشم هاش توی کاسه سرش به عقب چرخید.
-هوسوک جمعش کن
جانگوک دستور داد و دست هاش رو کشید و قوس داد.
-لعنت! تو واقعا گرفتیش ها؟
نامجون خندید و به مرد بی جون نگاهی انداخت.
-وقتی پولم بخوام انجامش میدم
شونه ای بالا انداخت و همراه با نامجون، جین و یونگی پشت سرش، از اتاق بیرون رفت.
-جانگکوک ما باید حرف بزنیم
جین دستش رو روی رون های جانگکوک گذاشت.
-حرف بزن
-تنها
-یه نفر تو دردسر افتاده
یونگی همراه با نامجون خنده ای کردند.
جین ضربه ای به بازوش زد و گفت:
-اون یه پسر داشت جانگکوک
-که چی؟ اگر به پسرش اهمیت می داد پول سر وقت بر می گردوند
-من می دونم که ما جزو مافیاییم ولی واقعا نیاز نیست...
-دقیقا ما جزو مافیا هستیم. این دقیقا چیزی هست که هستیم
-از وقتی اون مادرت رو کشت تغییر زیادی کردی
-نکن جین!
-می دونم دلتنگشی، همه ما دلتنگشیم ولی دست از مثل یه عوضی نابالغ رفتار کردن اون هم فقط بخاطر پول کوفتی بردار!
جین از کنار دوست پسرش و یونگی رد شد. جانگکوک بیاد اورد صحنه های وحشتناکی که می بایست ببینه.
بیاد اورد زمانی که دید مادرش بدست پدرش کشته شد.
-مامان
جانگکوک کوچیک  وقتی دید مادرش داره کتک می خوره فریاد زد.
-چرا این کار میکنی؟
جانگکوک سر پدرش جیغ کشید. پدرش تنها لبخندی زد و با فرستادن مادرش به گور به زجرش پایان داد.
خونی که از بدن مادرش جاری بود و به زمین می ریخت رو دید.
تا امروز اون فقط می خواد انتقام مادرش رو بگیره. پدرش بعد از اون جادثه فرار کرد و هیچ وقت بر نگشت و جانگکوک همیشه اماده بود اماده برگشتش.
-چرا جین برای اتفاق امروزی اینطور سر و صدا راه انداخت؟
یونگی  اخم مصنوعی کرد.
-خفه شو قبل از اینکه یه گلوله به پات شلیک نکردم
جانگکوک اسلحه رو از توی جیب پشتش بیرون کشید.
-اروم باش
یونگی قدمی عقب رفت.
-باید ذهنم خالی کنم من میرم بیرون
نامجون مودبانه پرسید.
-صبر کن می تونی برام یه ایس لاته بگیری؟
جانگکوک نگاهی بهش انداخت.
-جدی ای؟
-لطفاا
-باشه باشه تا چند دقیقه دیگه بر میگردم
جانگکوک کلید هاش رو از روی طاقچه برداشت و به سمت کافی شاپ روند.
***
-اینجا همیشه شلوغه ته ته
جیمین داخل شد و نگاهی به اطراف انداخت و روی چهار پایه مقابل صندوق ته نشست.
-می دونم، بدون غر، پول بیشتر! 
هر دو خندیدند.
هردو با دیدن اون پسر که کاملا مشکی پوشیده بود و داخل شد، سر برگردوندن. جیمین نگاهی به تتو هایی که کل بازوش رو پوشونده بود نگاهی کرد و چشم هاش گشاد شدند.
-ته اون عضو همون گروه مافیاست!
-تو از کجا می دونی؟!
-به بازو هاش نگاه کن
ته نگاهی به بازو های پسر کرد و شوک شد.
-شت. اون داره میاد. اروم باش
جیمین سرش رو چرخوند.
جانگکوک به سمت ته اومد و قبل از پرسیدن کمی نگاش کرد.
-شما اینجا کار میکنین؟
-خبب تگ اسمم که اینجاست  همینطور هم پشت صندوق ایستادم...
جانگکوک با ازردگی با زبانش لب هاش رو خیس کرد و تکیه داد.
-باهوش بازی در نیار یه لاته بهم بده
جیمین که بی وقفه به پسر خیره شده بود از پررویی اش چشم هاش رو چرخوند.
ته اب گلوش رو صدا دار قورت داد و به اطراف نگاهی انداخت تا بتونه حلش کنه و بعد لاته رو روی کانتر گذاشت.
-میشه 5.06 دلار
جانگکوک ده دلار داد و قبل از اینکه ته بخواد بقیه اش رو بده دستش رو گرفت و سمت خودش کشیدش.
-باقیش رو نگهدار کیوتی
چشم های جیمین و ته هر دو با شنیدن این حرف گشاد شد و ته یخ زد.
چشمکی زد و با لاته اش از کافه بیرون رفت و اونا رو مبهوت رها کرد.
جیمین شروع کرد.
-رفیق مافیاییمون تورو کیوت صدا کرد
ته ده دلار توی رجیستر گذاشت
-واو.
***
به محض اینکه جانگکوک به خونه مافیایی رسید نمی تونست چهره اون پسر رو از ذهنش پاک کنه البته که اون قبلا با ادم های کیوت رو به رو شده بود ولی یه چیزی راجب اون پسر وجود داشت.
وارد خونه شد و لاته رو به نامجون دادو نامجون ناراضی گفت:
-من گفتم ایس
-چی؟
-من گفتم ایس لاته
نامجون لاته رو توی فریزر گذاشت.
-اصلا تمرکز نداشتم خفه شو درست میشه
جانگکوک روی کاناپه نشست و موهاش رو بهم ریخت.
-چی ذهن کوکی ما رو پرت کرده بود؟ یه دختر؟ یه پسر؟
هوسوک تیکه انداخت.
-یه ادم فضایی؟ یه زرافه؟ یه ادم شیکک؟
یونگی هم طعنه زد.
جانگکوک چاقویی رو به سمت یونگی و هوسوک پرتاب کرد که از بینشون رد شد و به دیوار خورد.
هردو با چشم های گشاد شده بهش خیره شدن.
بلند شد و به سمت اتاق کارش رفت و در بهم زد.
اون پسر...
لباش، چشم های خوشگلش، موهای فرش...
جانگکوک نمی تونست دست از فکر کردن به اون پسر برداره.
باید دوباره فردا به اونجا میرفت.
باید می شناختش    
***
-جئون خوشحالم که می بینمت
مرد همراه با نگهبان پشت سرش ایستاده بود
.-می خواستی من ببینی؟ چی میخوای؟
جانگکوک بدون ترسی مقابلش ایستاد.
-هممم تو تنها اومدی؟
-اره، همینطور که خودت گفتی
مرد سوتی زد و مرد دیگه ای کیف سامسونتی رو همراه خودش اورد. گرفتو درش رو باز کرد و صد ها هزار دلار رو نشون داد.
-چی ازم میخوای؟
جانگکوک می دونست اون مرد ازش درخواستی داره.
-همه خدمه ات رو به من بده و بزار من رئیس مافیا باشم
جانگکوک شروع به خندیدن کرد.
-تو جدی ای؟ چی شده فکر کنی من از هویتم کنار میکشم و خدمه ام رو بهت میدم؟
-حدس می زدم این بگی. نظرت رو عوض میکنم
دست هاش رو بهم زد و پنج مرد مسلح نمایان شدن. جانگکوک چشم هاش رو چرخوند.
-الان نیاز نبود خشن باشی ولی من راه سخت تر رو دوست دارم بیا انجامش بدیم
مرد گیج شده بود. و دقیقا همون زمان یونگی، نامجون،جین و هوسوک از پشت جانگوک بیرون اومدن و تفنگ ها و چاقو هاشون رو نشون دادن.
-تو گفتی تنها اومدی!!!!
-همونقدر که به نظر میاد احمقیی
جانگکوک نیشخندی زد.
-بگیریدشون
مرد دستور داد. اون پسر ها به شدت اموزش دیده بودن.اونا قبلا  50 مرد یکجا گرفته بودند.دو مرد به سمت یونگی رفتند لبخندی زد
-بیاید پیشم
دو مرد اماده شلیک بودند که یونگی با لگد تفنگ ها رو از دستشون قاپید. تفنگ ها رو برداشت و به سمتشون نشانه گرفت و به سینه هاشون شلیک کرد.سه نفر دیگه به سمت هوسوک، نامجون و جین رفتند.
همونطور که تلاش میکردند هدفشون رو بگیرند. هوسوک پشت سرشون ظاهر شد.چاقو رو توی گردن مرد فر و بردو باعث شد مرد فریاد بکشه. دو مرد دیگه به سمت هوسوک حمله بردند ولی اونا خیلی اروم بودند. جین بین پاهای مرد ضربه زد و چاقو رو توی سینه اش فرو کرد.نامجون دو اسلحه رو قاپید و گلوله ای به سر و به سینه اش زد.
-باید بریم کمک جانگکوک؟
نامجون به اون سمت نگاه انداخت.
-نه، می خواد خودش تنهایی از پسش بر بیاد
جانگکوک و اون مرد اصلی که لیدر بود مقابل هم ایستادند.
-نیازی به اومدنشون نبود جئون
تفنگش رو بالا اورد.
-درست میگی، نیاز نبود
جانگکوک ماهرانه چاقوش رو بیرون کشید و با زیرکی چاقو رو توی قلب مرد فرو برد.
-تو باید بهم یاد بدی چطور این کار کنم
هوسوک با افتخار گفت.
-تو می دونی باید چیکار کنی جین
یونگی بیادش اورد.جین اسپری رنگ رو بیرون اورد و روی زمین کلمه  (ام)رو اسپری کرد.
قبل از اینکه کسی بیاد باید از اینجا بریم -
جانگکوک دستور داد و همشون سوار ون شدند.جین سمت راننده و جانگکوک سمت کمک راننده نشست درحالی که بقیه عقب بودند.
-پیروزی بچه ها
جانگکوک دست زد.
-من واقعا میخوام یکی رو به فاک بدم جین ببرمون به یه کلاب
یونگی دست هاش رو تکیه گاه سرش کرد و تکیه داد.
-فاک یو من میرم خونه
جین به رانندگی ادامه داد.جانگکوک خندید و به بیرون از پنجره نگاه کرد و
دید که از کافی شاپ گذر کردند
.***

-حوصــــــــــلم سر رفتـــــــــه
جیمین روی صندلی چرخید.
-میخوای شیفت من بگیری؟
ته به منگنه زدن به اون چیز به ماشین روبروش ادامه داد.
-نه اون بیشتر حوصلم سر می بره
-حرفی باقی نمی مونه
هر وقت کسی داخل می شد صدای زنگوله رو می شنیدن
-اوه خدای من اون برگشته باید حتما این ببینم
ته غر غر کنان گفت:
-اوه نه
-سلام کیوتی
-چه چیزی می خواید؟
ته نادیده اش گرفت.
-می خوام ببرمت خونه
ته ابرو هاش رو بالا برد و جیمین خندید و باعث شد جانگکوک بهش زل بزنه
-متاسفم. این قشنگ ترین چیزی بود که از دهن کسی شنیدم
جیمین سرش رو برگردوند.
-و تو کی هستی؟
-بهترین دوستش اسم تو چیه اقای رئیس مافیا؟
عنوانش رو مخاطب قرار داده بود. چشم های جانگکوک درشت شد به سمتش خم شد و گفت:
_توی کوفتی چطور این می دونی؟
_می تونم توضیح بدم.به تتو هات نگاه کن من احمق نیستم. اوه در ضمن سعی نکن تهدیدم کنی من اونطور که به نظر می رسه مظلوم نیستم
جیمین به عقب هلش داد. جانگکوک مشتش رو جمع کرد و اماده بود تا تو صورت اون پسر ریز جثه خالی کنه
_باهم خوب باشید
ته جو رو بهم زد و به یه دلایلی جانگکوک احساس کرد که باید به حرفش گوش بده.
_تهیونگ
جانگکوک اسمش رو از روی تگ روی لباسش خوند.
_افرین رفیق
جانگکوک روی بازو هاش خم شد.
_ میخوام بشناسمت
_اه... باش
ته دقیقا نمی دونست باید چه جوابی بهش بده
_تو قرار نیست فردا کار کنی
_چی؟
_من می خوام بشناسمت پس فردا همین ساعتی که اومدم میام اینجا
_تو نمی تونی فقط-
_باور کن من هر کاری بخوام میکنم
_من با ادم های گانگستر قرار نمی زارم
چیزی توی چشم های جانگکوک برق زد که برای ته ناخوانا بود. جانگکوک اعصابش بهم ریخته بود.
_من نگفتم این یه قرار کوفتیه خودت دست بالا نگیر من فقط می خوام بشناسمت و در ضمن من گانگستر نیستم
_تو جزو مافیایی
_شما دوتا چه مدرکی دارید که ثابت کنه؟ تتو؟ همه مردم تتو دارن

_درسته ولی مال تو-
جیمین شروع کرد ولی جانگکوک حرفش رو قطع کرد.
_دهنت ببند کوتوله
ته : _خیلی پررو شدی
_من متاسفم...
جانگکوک نمی تونست باور کنه که الان معذرت خواهی کرده. اون هیچ وقت از کسی عذر خواهی نمی کرد.
_عیبی نداره... فکر می کنم منم می خوام تورو بشناسمت
ته سرش رو پایین انداخت.
_سرت بالا بگیر باید بفهمم کی داره باهام صحبت می کنه
جانگکوک چونه اش روگرفت و بلند کرد. . سایه سرخ رنگی روی گونه های ته افتاد.
_فردا می بینمت کیوتی، اروم باش کوتوله
جیمین دست به سینه زد و گفت:
_اصلا از اون دیک هد خوشم نمیاد اون کیوته ولی تمام کاری که می تونه بکنه اینکه انگشتام ساک بزنه
_اون کیوته
_ازش خوشت میاد؟
_نه! من حتی نمی شناسمش
_هممم
ته دوباره سرخ شده بود و سرش رو پایین انداختو لبه پیراهنش رو به بازی گرفت.
_ببین من میخوام برم خونه، می بینمت
جیمین و ته دست هاشون به زدن و جیمین از مغازه بیرون رفت.

༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉༉
ووت و کامنت فراموش نشه

MAFIAWhere stories live. Discover now