Part 38

842 83 1
                                    


 (تهیونگ)

من واقعا به جانگکوک و تای افتخار می کردم. می دونستم جانگکوک به این راحتی ادم ها رو نمی بخشه ولی خب تلاشش میکنه.

-دیوونه. چطور همه اینا می تونه اتفاق بیوفته.

تلوزیون توی اتاق خواب روشن کردم.

-منظورت چیه؟

جانگکوک کنار من دراز کشید.

-همه چیز با تای. کافی شاپ. پدرت، بوگوم... همه چیز خیلی دیوونه کننده بود.

-اینا برای من عادی ان. بهشون عادت کردم.

-خب، من واقعا خوشحالم از اینکه شده یکم تغییر کردی. تو نیاز داری خوشحال باشی و زمانی که تو خوشحالی من هم خوشحالم.

-کاری میکنی بخوام با بوسه ها بپوشونمتو

گردنم بوسید و من خم شدم تا دسترسی بیشتری داشته باشه.

-من کمی تحقیق کردم و فهمیدم تمام میلیون پول هایی که مادرت می دزدیده برای پدرم بوده. تمام کاری که اون می کرده دزدیدن پول برای اون بود. اون هرچیزی که پدرم می خواسته رو براش محیا می کرده و این یعنی کمتر به خودش می رسیده.

من اضافه کردم.

-پس برای همین بود صد دلار از من می خواست.

-فکر کنم.

-از پدرت متنفرم. همینطور از اینکه مادرم اینقدر احمق بوده.

-من هم ازش متنفرم. ولی اون حالا رفته و من بهت افتخار میکنم.

-چرا بهم افتخار میکنی؟

-چون تمام این مدتی که من تو رو وارد این قضایا کردم قوی بودی.

حرفی برای گفتن نداشتم و فقط بهش خیره شدم.

سکوتی ارامش بخش بینمون بود و احساس می کردم زمان متوقف شده.

من واقعا عاشق جانگکوک شده بودم.

رئیس مافیای سرد. رئیسی که مادرم رو کشت.

کسی که بهم دروغ گفت ولی ازم محافظت کرد.

کسی که برای محافظت از من تیر خورد.

-جانگکوک... ازت میخوام بدونی تو همه چیز منی. من هرگز دوباره ترکت نمی کنم.

قبل از اینکه بتونه جوابی بده. دستام روی گونه هاش گذاشتم و بوسیدمش

***

(جیمین)

بعد از اینکه من و یونگی دوش گرفتیم تصمیم گرفتیم بریم پایین و یکم با بچه ها وقت بگذرونیم.

نامجون و جین روی مبل نشسته و همدیگه رو لوس می کردن. هوسوک بخاطر اینکه مجبور شده بود برنامه رو عوض کنه به جین خیره شده بود.

MAFIAWhere stories live. Discover now