part9

1.6K 151 7
                                    

شونه ای بالا انداخت.
-فکر کنم
-باید برم سرشیفتم. از روی کاناپه تکون نخور. نمی خوام وقتی بر میگردم وضعیت مچت بدتر هم شده باشه

کلیدام برداشتم و بیرون زدم
***
-خب گفتی اسمش کیم تهیونگه، درسته؟
-بله رئیس و این اپارتمانی هست که داخلش زندگی میکنه.
-نه احمق، ما الان داخل اپارتمانش هستیم
-ببخشید رئیس ولی اون با یه نفر دیگه زندگی میکنه.
-کی؟
-اسمش پارک جیمین و اونا باهم رفیقن. ادمامون دیدن اون با مین یونگی می گرده
-اه یونگی تقریبا فراموشش کرده بودم
-اون به جئون کمک می کنه؛ جئون رئیسشه پس ما باید هر دوشون هدف قرار بدیم
-اه می دونم. ما همشون هدف قرار می دیدم. کیم نامجون،کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک هر پنج تاشون...
-کی رئیس
-وقتی زمانش رسید.
هر دو به پسری که سمت ماشینشون می اومد نگاه کردند.
-هممم جئون حتما خوشگلتره رو انتخاب کرده.
-حتما همینطوره رئیس
-اون پیشبند دیگه برای چیه؟
-فکر می کنم توی کافه ای این نزدیکی کار می کنه
- پس بیا بریم سمتش
هر دو نفر اپارتمان ترک کردند.
***
(جانگکوک)
همینطور پشت سر هم به کیسه بوکسی که یونگی برام نگه داشته بود ضربه می زدم.
با ضربه بعد یونگی زبون باز کرد.
-لعنتی عصبی هستی؟
-نه
دستکش هام دراوردم و کمی به خودم استراحت دادم.(نویسنده گفته نمی دونه اسم دقیقش چیه برای همین از کلمه دستکش استفاده کرده)
تیشرتم دراوردم و اجازه دادم قطرات عرق روی صورتم اروم به پایین روی عضلاتم چکه کنن. کمی از بطری اب خوردم و کمی از قطره های اب روی شلوار خاکستریم پاشیده شد.
-یونگی من نمی دونم باید چیکار کنم
کنار من روی زمین سرد باشگاه نشست.
-منظورت چیه؟
(توی خونشون باشگاه دارن)
-باید به تهیونگ بگم که من مامانش کشتم؟
-نه اون قطعا ازت متنفر میشه رفیق
-اره ولی اگر کسی متوجه اش بشه اون ازم متنفر میشه
-بستگی به خودت داره. علاوه بر اون تو نباید در مورد اینکه کسی ممکن لو بده نگران باشی.
بلند شد و کش قوسی به بدنش داد.
-واقعا؟ پس کوتوله چی میشه؟
-جیمین؟
-اره
-چرا اون؟
-به نظر می رسه نگرانشی.
من هم بلند شدم و همراهش حرکات کششی انجام دادم.
-نه، فقط یه رفیقه همین
-ممم
یونگی ضربه ای به پشت پام زد.
-خفه شو
خندیدم و ورزش تموم کردیم.
همینطور که اسکات می زدم.جین گفت
-شما دو تا 6 ساعت تموم داشتید ورزش می کردید! خدای من!
-که چی؟
و باز به اسکات زدنم ادامه دادم
-قراره مثل سگ خسته بشی اصلا امروز چیزی خوردی؟
-جین من خوبم نیاز نیست ازم پرستاری کنی
نگام کرد.
-حداقل استراحت کن لعنتی
-کردم، سه ساعت پیش استراحت کردم نیازی به استراحت کردن دوباره نیست
-هومم
-خداحافظ جین
-با هیونگت درست رفتار کن نیاز نیست تمام مدت باهام سرد باشی
نادیدش گرفتم
-باوشه
-نمی خوای گوش کنی نه؟
جین دست به سینه بهم زل زد.
-نه برو پیش دوست پسرت. مطمئنم اون عاشق اینه بهت گوش بده
دراز کشیدم و نیشخندی زدم.
-باشه همین کار می کنم
بیرون رفت و خندیدم
بلند شدم و سرد کردم؛ تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم
-هی ته تو سرکاری درسته؟ باشه دارم میام اونجا
ازپله ها پایین اومد و هوسوک در حالی که داشت از توی تلویزیون ذهن ها جنایتکار می دید پیدا کردم.
-هی من دارم میرم بیرون
بهش خبر دادم و اونم به تکون دادن سرش بسنده کرد. حتی نگاهشم از تلویزیون جلوش نگرفت.
***
(تهیونگ)
-من بهش گفتم نیاد
ضربه ای به سرم زدم.
یه دختر افاده ای سمتم اومد.
-ببخشید یه ایس موچا می خوام
بهش نگاه کردم.
-شما قبلش یه موچای داغ گرفتید
-خب الان یه موچای سرد می خوام، اون گرمه  زبونم سوزوند.
اون دختر خرفت بود؟
-خب فقط گرمه، برای همینه که شما باید قبل از خوردن فوتش کنید.
سعی کردم ظاهر پرفشنالم رو حفظ کنم.
-باهوش بازی در نیار، بهم یه ایس موچا بده.
لیوان خالیش رو روی میز کوبید.
به زور لبخند زدم.
-اماده اش میکنم
همون لحظه جانگکوک وارد کافه شد و بزار بهتون بگم اون هیچ وقت نمی تونست خوشگل تر از الانش باشه.
تیشرت مشکی؟ بوت هوانوردی مشکی؟ شلوار خاکستری!
بله قربان.
کاری که می کردم تموم کردم و با دیدنش که روی صندلی روبروم نشست سرخ شدم.
-سلام
-سلام جانگکوک
-امم تو قرار ایس موچای من اماده کنی یا همینطور ول بچرخی؟
موهاش دور انگشتش پیچوند
-درسته، ببخشید.
ایس موچاش اماده کردم و بهش دادم.
-میشه پنج دلار و پنجاه سنت
- امم باید رایگان باشه
-و چرا باید رایگان باشه؟
اون دختر می خواست ازارم بده
جانگکوک علاقه مند به عقب و جلو نگاه کرد.
-چون تو زبونم سوزوندی
-شما موچای گرم سفارش دادید قرار نیست که مثل زمستون باشه
-همینه میرم دوست پسرم بیارم
سمت میزش برگشت و با یه مردی صحبت کرد.
-چرا اینقدر خوب رفتار میکنی؟
جانگکوک پرسید.
-نمی دونم. از اینکه بخوام بدرفتاری کنم متنفرم البته اگر واقعا لیاقتش داشته باشن.
-من از خوب رفتار کردن متنفرم
-عجیب
بازیگوشانه به سرش ضربه ای زدم.
-ببین اونجاست، بهم ایس موچا نمیده و بابتش هم ازم پول میخواد
دختر نالید و مرد عضله ای کنارش ایستاد.
-فقط بهش بده
-اون یه موچای کامل خورده و حالا از من موچای یخ میخواد چرا باید بهش مجانی بدم؟
جانگکوک دیدم که مچش چرخوند و به مرد خیره شد.
مرد به کانتر نزدیک تر شد.
-ببین موچاش بهش بده تا منم دستم تا ته تو ماتحتت فرو نکنم
عصبی شدم و درب کاپ رو باز کردم و کامل محتویاتش روی صورت مرد ریختم. دختر شوکه شد و اون مرد با قیافه ای که عصبانیت کاملا توش مشهود بود بهم خیره شد.
-چرا این کار کردی
دختر رو سرم داد کشید وتقریبا کل کافه بهمون خیره شدن.
-کافیه
مرد مشتش سمتم روونه کرد اما جانگکوک ضربه ای به پشتش زد و باعث شد مرد از درد ناله ای کنه.
مرد تقریبا سمت جانگکوک چرخید اما جانگکوک مچش گرفت و دستش چرخوند، ضربه ای به بینیش زد.
سخت
مرد فریادی از درد کشید و خون از دماغش جاری شد.
-خدای من عزیزم
روی دو زانو نشست و صورتش گرفت.
-تو احتمالا بینیش شکوندی!
دختر سر جانگکوک فریاد زد و جانگکوک تنها شونه ای بالا انداخت.
دختر ایستاد.
-لیاقت سیلی داری
-انجامش بده تا اون دستت از  دست بدی
جانگکوک تهدیدش کرد. ترسید و به دوست پسرش کمک کرد بلند بشه.
اونا از کافه فرار کردن ولی بقیه هنوز از ترس بهمون خیره شده بودن.
-سرکوفتیتون بچرخونین
جانگکوک فریاد زد و همشون از ترس برگشتن.
اخم کردم.
-جانگکوک
-چیه؟ من داشتم کمکت می کردم
- من خودم می تونم از پس خودم بر بیام!
خنده ای کرد.
-اون مرد نزدیک بود با مشت تو صورتت بزنه و حس کردم تو حتی نمی دونی چطور از خودت دفاع کنی
-چرا می تونم... فکر کنم...
-دقیقا
-حس میکنم می تونم بزنمت
-اوه قبل از اینکه ساکتت کنم خفه شو
ابروم بالا بردم و خم شدم
-مجبورم کن
جانگکوک نیشخندی زد، پشت گردنم گرفت و لب هاش روی لب هام گذاشت. با بوسه شوکه شدم و اون راهش به درون دهنم پیدا کرد. عقب کشیدم
-نمی تونی همینطوری انجامش بدی!
-پس دیگه نگو مجبور کن
-ازت متنفرم
جرقه ای توی چشم هاش دیدم که سریع محو شد.
-نه نیستی
-فقط شوخی میکردم
-اوه
وقتی همینطور خیره نگام می کرد شروع به تمیز کردن افتضاح روی زمین کردم.
-تمومش کن
- چی رو تموم کنم؟
-خیره شدن به من!
-متاسفم تو فقط ادم خوبی برای خیره شدنی
سرخ شدم و اون لبخند زیباش رو نشونم داد.
بلند شد.
-باید برم
-باشه خداحافظ کوک
سمت بیرون حرکت کرد.
***
-فقط بهش نگاه کن جوری رفتار می کنه انگار بهترینه
-رئیس... اون داره میره
-می دونم شما هم بهتره برید و شماره اون پسر بگیرید.
-بله رئیس

***
(تهیونگ)
-سلام به کافی شاپ ما خوش اومدید. می تونم سفارشتون بگیرم؟
یه پسر در حالی که لباس کاملا مشکی پوشیده بود سمتم اومد.
-در دسترسی؟
لبش گاز گرفت و مثل همیشه احساس کردم داره چاپلوسی میکنه.
دوباره نقطه سر خط.
-بله؟
-تو بامزه ای
به بازو هاش تکیه داد و هم شد.
-باشه؟
-من پسرای بامزه رو دوست دارم شمارت بده.
سرفه ای کردم.
-نه
پوزخندش از بین رفت.
-منظورت چیه که نه؟
-من حتی تو رو نمی شناسم
-پس سعی کن بشناسیم
-رد می کنم. سفارشی دارید؟ یا...؟
-می تونم شمارت سفارش بدم؟
اهی کشیدم.
-اسمت چیه؟
-پارک بوگوم
-هممم باشه... پارک بوگوم میشه سفارشت بدی و بری؟
الکی لبخند زدم ارامشم داشت از بین می رفت.
-سنگدل
-خدای من
-یالا تهیونگ
-هی تو از کجا اسم من می دونی؟
متعجب بهش خیره شدم.
- روی ارمت نوشتنه(آرم)
-من اسمم نذاشتم امروز...
اروم قدمی به عقب برداشتم
-ههه حدس زدم. یکی از دوستام اسمش تهیونگه

MAFIAWhere stories live. Discover now