شونه ای بالا انداخت.
-فکر کنم
-باید برم سرشیفتم. از روی کاناپه تکون نخور. نمی خوام وقتی بر میگردم وضعیت مچت بدتر هم شده باشهکلیدام برداشتم و بیرون زدم
***
-خب گفتی اسمش کیم تهیونگه، درسته؟
-بله رئیس و این اپارتمانی هست که داخلش زندگی میکنه.
-نه احمق، ما الان داخل اپارتمانش هستیم
-ببخشید رئیس ولی اون با یه نفر دیگه زندگی میکنه.
-کی؟
-اسمش پارک جیمین و اونا باهم رفیقن. ادمامون دیدن اون با مین یونگی می گرده
-اه یونگی تقریبا فراموشش کرده بودم
-اون به جئون کمک می کنه؛ جئون رئیسشه پس ما باید هر دوشون هدف قرار بدیم
-اه می دونم. ما همشون هدف قرار می دیدم. کیم نامجون،کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک هر پنج تاشون...
-کی رئیس
-وقتی زمانش رسید.
هر دو به پسری که سمت ماشینشون می اومد نگاه کردند.
-هممم جئون حتما خوشگلتره رو انتخاب کرده.
-حتما همینطوره رئیس
-اون پیشبند دیگه برای چیه؟
-فکر می کنم توی کافه ای این نزدیکی کار می کنه
- پس بیا بریم سمتش
هر دو نفر اپارتمان ترک کردند.
***
(جانگکوک)
همینطور پشت سر هم به کیسه بوکسی که یونگی برام نگه داشته بود ضربه می زدم.
با ضربه بعد یونگی زبون باز کرد.
-لعنتی عصبی هستی؟
-نه
دستکش هام دراوردم و کمی به خودم استراحت دادم.(نویسنده گفته نمی دونه اسم دقیقش چیه برای همین از کلمه دستکش استفاده کرده)
تیشرتم دراوردم و اجازه دادم قطرات عرق روی صورتم اروم به پایین روی عضلاتم چکه کنن. کمی از بطری اب خوردم و کمی از قطره های اب روی شلوار خاکستریم پاشیده شد.
-یونگی من نمی دونم باید چیکار کنم
کنار من روی زمین سرد باشگاه نشست.
-منظورت چیه؟
(توی خونشون باشگاه دارن)
-باید به تهیونگ بگم که من مامانش کشتم؟
-نه اون قطعا ازت متنفر میشه رفیق
-اره ولی اگر کسی متوجه اش بشه اون ازم متنفر میشه
-بستگی به خودت داره. علاوه بر اون تو نباید در مورد اینکه کسی ممکن لو بده نگران باشی.
بلند شد و کش قوسی به بدنش داد.
-واقعا؟ پس کوتوله چی میشه؟
-جیمین؟
-اره
-چرا اون؟
-به نظر می رسه نگرانشی.
من هم بلند شدم و همراهش حرکات کششی انجام دادم.
-نه، فقط یه رفیقه همین
-ممم
یونگی ضربه ای به پشت پام زد.
-خفه شو
خندیدم و ورزش تموم کردیم.
همینطور که اسکات می زدم.جین گفت
-شما دو تا 6 ساعت تموم داشتید ورزش می کردید! خدای من!
-که چی؟
و باز به اسکات زدنم ادامه دادم
-قراره مثل سگ خسته بشی اصلا امروز چیزی خوردی؟
-جین من خوبم نیاز نیست ازم پرستاری کنی
نگام کرد.
-حداقل استراحت کن لعنتی
-کردم، سه ساعت پیش استراحت کردم نیازی به استراحت کردن دوباره نیست
-هومم
-خداحافظ جین
-با هیونگت درست رفتار کن نیاز نیست تمام مدت باهام سرد باشی
نادیدش گرفتم
-باوشه
-نمی خوای گوش کنی نه؟
جین دست به سینه بهم زل زد.
-نه برو پیش دوست پسرت. مطمئنم اون عاشق اینه بهت گوش بده
دراز کشیدم و نیشخندی زدم.
-باشه همین کار می کنم
بیرون رفت و خندیدم
بلند شدم و سرد کردم؛ تصمیم گرفتم به تهیونگ زنگ بزنم
-هی ته تو سرکاری درسته؟ باشه دارم میام اونجا
ازپله ها پایین اومد و هوسوک در حالی که داشت از توی تلویزیون ذهن ها جنایتکار می دید پیدا کردم.
-هی من دارم میرم بیرون
بهش خبر دادم و اونم به تکون دادن سرش بسنده کرد. حتی نگاهشم از تلویزیون جلوش نگرفت.
***
(تهیونگ)
-من بهش گفتم نیاد
ضربه ای به سرم زدم.
یه دختر افاده ای سمتم اومد.
-ببخشید یه ایس موچا می خوام
بهش نگاه کردم.
-شما قبلش یه موچای داغ گرفتید
-خب الان یه موچای سرد می خوام، اون گرمه زبونم سوزوند.
اون دختر خرفت بود؟
-خب فقط گرمه، برای همینه که شما باید قبل از خوردن فوتش کنید.
سعی کردم ظاهر پرفشنالم رو حفظ کنم.
-باهوش بازی در نیار، بهم یه ایس موچا بده.
لیوان خالیش رو روی میز کوبید.
به زور لبخند زدم.
-اماده اش میکنم
همون لحظه جانگکوک وارد کافه شد و بزار بهتون بگم اون هیچ وقت نمی تونست خوشگل تر از الانش باشه.
تیشرت مشکی؟ بوت هوانوردی مشکی؟ شلوار خاکستری!
بله قربان.
کاری که می کردم تموم کردم و با دیدنش که روی صندلی روبروم نشست سرخ شدم.
-سلام
-سلام جانگکوک
-امم تو قرار ایس موچای من اماده کنی یا همینطور ول بچرخی؟
موهاش دور انگشتش پیچوند
-درسته، ببخشید.
ایس موچاش اماده کردم و بهش دادم.
-میشه پنج دلار و پنجاه سنت
- امم باید رایگان باشه
-و چرا باید رایگان باشه؟
اون دختر می خواست ازارم بده
جانگکوک علاقه مند به عقب و جلو نگاه کرد.
-چون تو زبونم سوزوندی
-شما موچای گرم سفارش دادید قرار نیست که مثل زمستون باشه
-همینه میرم دوست پسرم بیارم
سمت میزش برگشت و با یه مردی صحبت کرد.
-چرا اینقدر خوب رفتار میکنی؟
جانگکوک پرسید.
-نمی دونم. از اینکه بخوام بدرفتاری کنم متنفرم البته اگر واقعا لیاقتش داشته باشن.
-من از خوب رفتار کردن متنفرم
-عجیب
بازیگوشانه به سرش ضربه ای زدم.
-ببین اونجاست، بهم ایس موچا نمیده و بابتش هم ازم پول میخواد
دختر نالید و مرد عضله ای کنارش ایستاد.
-فقط بهش بده
-اون یه موچای کامل خورده و حالا از من موچای یخ میخواد چرا باید بهش مجانی بدم؟
جانگکوک دیدم که مچش چرخوند و به مرد خیره شد.
مرد به کانتر نزدیک تر شد.
-ببین موچاش بهش بده تا منم دستم تا ته تو ماتحتت فرو نکنم
عصبی شدم و درب کاپ رو باز کردم و کامل محتویاتش روی صورت مرد ریختم. دختر شوکه شد و اون مرد با قیافه ای که عصبانیت کاملا توش مشهود بود بهم خیره شد.
-چرا این کار کردی
دختر رو سرم داد کشید وتقریبا کل کافه بهمون خیره شدن.
-کافیه
مرد مشتش سمتم روونه کرد اما جانگکوک ضربه ای به پشتش زد و باعث شد مرد از درد ناله ای کنه.
مرد تقریبا سمت جانگکوک چرخید اما جانگکوک مچش گرفت و دستش چرخوند، ضربه ای به بینیش زد.
سخت
مرد فریادی از درد کشید و خون از دماغش جاری شد.
-خدای من عزیزم
روی دو زانو نشست و صورتش گرفت.
-تو احتمالا بینیش شکوندی!
دختر سر جانگکوک فریاد زد و جانگکوک تنها شونه ای بالا انداخت.
دختر ایستاد.
-لیاقت سیلی داری
-انجامش بده تا اون دستت از دست بدی
جانگکوک تهدیدش کرد. ترسید و به دوست پسرش کمک کرد بلند بشه.
اونا از کافه فرار کردن ولی بقیه هنوز از ترس بهمون خیره شده بودن.
-سرکوفتیتون بچرخونین
جانگکوک فریاد زد و همشون از ترس برگشتن.
اخم کردم.
-جانگکوک
-چیه؟ من داشتم کمکت می کردم
- من خودم می تونم از پس خودم بر بیام!
خنده ای کرد.
-اون مرد نزدیک بود با مشت تو صورتت بزنه و حس کردم تو حتی نمی دونی چطور از خودت دفاع کنی
-چرا می تونم... فکر کنم...
-دقیقا
-حس میکنم می تونم بزنمت
-اوه قبل از اینکه ساکتت کنم خفه شو
ابروم بالا بردم و خم شدم
-مجبورم کن
جانگکوک نیشخندی زد، پشت گردنم گرفت و لب هاش روی لب هام گذاشت. با بوسه شوکه شدم و اون راهش به درون دهنم پیدا کرد. عقب کشیدم
-نمی تونی همینطوری انجامش بدی!
-پس دیگه نگو مجبور کن
-ازت متنفرم
جرقه ای توی چشم هاش دیدم که سریع محو شد.
-نه نیستی
-فقط شوخی میکردم
-اوه
وقتی همینطور خیره نگام می کرد شروع به تمیز کردن افتضاح روی زمین کردم.
-تمومش کن
- چی رو تموم کنم؟
-خیره شدن به من!
-متاسفم تو فقط ادم خوبی برای خیره شدنی
سرخ شدم و اون لبخند زیباش رو نشونم داد.
بلند شد.
-باید برم
-باشه خداحافظ کوک
سمت بیرون حرکت کرد.
***
-فقط بهش نگاه کن جوری رفتار می کنه انگار بهترینه
-رئیس... اون داره میره
-می دونم شما هم بهتره برید و شماره اون پسر بگیرید.
-بله رئیس***
(تهیونگ)
-سلام به کافی شاپ ما خوش اومدید. می تونم سفارشتون بگیرم؟
یه پسر در حالی که لباس کاملا مشکی پوشیده بود سمتم اومد.
-در دسترسی؟
لبش گاز گرفت و مثل همیشه احساس کردم داره چاپلوسی میکنه.
دوباره نقطه سر خط.
-بله؟
-تو بامزه ای
به بازو هاش تکیه داد و هم شد.
-باشه؟
-من پسرای بامزه رو دوست دارم شمارت بده.
سرفه ای کردم.
-نه
پوزخندش از بین رفت.
-منظورت چیه که نه؟
-من حتی تو رو نمی شناسم
-پس سعی کن بشناسیم
-رد می کنم. سفارشی دارید؟ یا...؟
-می تونم شمارت سفارش بدم؟
اهی کشیدم.
-اسمت چیه؟
-پارک بوگوم
-هممم باشه... پارک بوگوم میشه سفارشت بدی و بری؟
الکی لبخند زدم ارامشم داشت از بین می رفت.
-سنگدل
-خدای من
-یالا تهیونگ
-هی تو از کجا اسم من می دونی؟
متعجب بهش خیره شدم.
- روی ارمت نوشتنه(آرم)
-من اسمم نذاشتم امروز...
اروم قدمی به عقب برداشتم
-ههه حدس زدم. یکی از دوستام اسمش تهیونگه
YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...