-اوووووو ته ته کراش زده
شونه بالا انداختم و دراز کشیدم
-شاید
-من برات خیلی خوشحالم ته. اون سر حالت اورد ولی هنوز ازش خوشم نمیاد و بخاطر این کارش بهش احترام می زارم
-عالیه
-اوه تقریبا فراموش کردم بهت بگم من فردا به دیدن یونگی می رم.
-یونگی؟
اون پسر یادم نمی اومد.
-همون پسری که دیروز همراه با جانگکوک اومد اینجا
-اوه اره کجا قرار ببینیش؟
-خونه اش
وقتی این گفت چپ چپ نگاهش کردم.
-جیمین! اون عضوی از مافیاست تو نمی تونی خونه یه مافیایی بری
-اروم باش. می دونم جام امنه. فقط قرار یکم چرخ بزنیم. تو فکر می کنی من از یه مشت مافیا می ترسم؟
جیمین سرفه ای کرد و سمت حمام رفت تا ماسکش رو در بیاره.
-اگر به فاکت داد خبرم کن.
جیمین تیوپ کرم مرطوب کننده رو سمتم پرتاب کرد که خداروشکر جا خالی دادم.
-بچ، برای همینه ابرو های جانگکوک شبیه کرم ابریشمه
الکی نفسم صدا دار بیرون دادم و هینی کردم.
-خب حداقل مرد من قد کوتاه و بی رنگ نیست.
جیمین پوکر از داخل حموم نگاهم کرد.
-مرد تو؟
-چیه؟
-تو گفتی، مرد من
-نه من نگفتم
لبخند خبیثانه ای زد.
-من کاملا مطمئنم که گفتیش
چشمام چرخوندم و بالشتی بغل کردم.
-خفه شو
به بوسه مون فکر کردم و لب هام لمس کردم. اون مرد من نیست.
خب...هنوز نه
***
(جیمین)
صدای الارم شنیدم و بی حال چشمام باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم.
نه صبح
یونگی دو ساعت دیگه دنبالم می اومد. بلند شدم و کش و قوسی به خودم دادم. همه مون می دونیم که کش و قوس های صبحگاهی چه حالی به ادم میده. بعدش دست هام شستم و دندون هام مسواک زدم.
-افتضاح به نظر میام
نگاهی توی اینه به خودم کردم و موهام بهم ریختم.
ته تقه ای به در زد.
-چیم من صبحانه رو اماده کردم
-مثل همیشه پر جنب جوش
از اتاقم بیرون اومدم و پشت میز نشستم. متوجه ظرف پر از بیکن و مخلفات روبروم شدم.
-ممنون ته
روبروم نشست.
-قابلی نداشت ...خب تو و یونگی قرار توی خونه اش چیکار کنین؟
-عااااا احتمالا فقط ریلکس کنیم. نمی دونم
-هومم
-منظورت از هومم چیه؟
- هیچی
- اره باش
-جدا هیچی. تو ازم میخوام همراهت بیام درحالی که اونا هیچ تلاشی بابتش نمی کنن
-نه! تو نیازی بهش نداری علاوه بر اون تو فقط بخاطر اینکه جانگکوک هم اونجاست می خوای بیای
-نه دقیقا
-هومم
-خب لطفا سالم بمون نمی خوام کس دیگه ای رو هم از دست بدم
اهی کشیدم و ظرف ها رو توی سینک گذاشتم. حس بدی داشتم ته خیلی شکننده است و من می ترسیدم بلایی سرش بیاد. ولی اون همیشه سعی می کنه نشون بده قویه.
لباس هام پوشیدم، یه تیشرت مشکی و شلوار جین زاپ دار. بعد از پوشیدن لباس هام سمت اتاقش رفتم و دیدمش که به تاج تختش تکیه داده و سرش توی گوشیه.
کنارش نشستم و دیدم که یه ویدیو از مادرش درحالی که حرف های قشنگی به خود بچگیش می زنه نگاه می کنه
سرش سرخورد و روی رون هام افتاد. حرفی نزدم و اجازه دادم به دیدن ویدیو ادامه بده.
با موهاش، چیزی که می دونستم ازش خوشش میاد، بازی کردم. صدای بالا کشیدن دماغش می اومد و فکر کردم ایرادی نباشه بزارم برای خودش گریه کنه
بعد از یک ساعت خر و پف های ریزی به گوشم خورد. اروم تکون خوردم و تا بیدارش نکنم و سرش روی بالشت گذاشتم. صورتش هنوز خیس بود. تلفن از پیشش برداشتم.
"اونقدر گریه کرد تا خوابش برد. عزیزممم"
اروم در بستم و سمت هال رفتم. گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد، برش داشتم و متوجه شدم یونگیه
-سلام،اه، توی راهی؟ خیلی زوده ولی من اماده ام. باشه. خداحافظ
***
(یونگی)
جانگکوک دست به سینه روبروم ایستاد.
-تو قرار کی رو با خودت بیاری؟
-جیمین
ژاکتم پوشیدم و کلیدا رو برداشتم. بهم خیره شد.
-و کدوم حرومزاده ای این اجازه رو داده؟
-بیخیال کوک اون همین الانم ما رو میشناسه
جین دخالت کرد و درحالی که چشم هاش می چرخوند گفت:
-و بزار یاد اوری کنم. چرا اون درباره ما می دونه؟ چون تو اون اینجا اوردی
-یونگی تو داری هممون توی موقعیت خطرناکی قرار می دی
-چطوری
-مردم ممکنه ببینشه و فکر کنن اون ضعف ماست. اونا ضعیف ها رو میکشن
-خب اون اینطور نیست. من فقط اون دعوت کردم. فقط یه لحظه است و بعد سریع می رسونمش خونه
هوسوک ابرویی بالا انداخت.
-یعنی قرار بکنیش و بعد برش گردونی خونه؟
شونه ای بالا انداختم
-اره
-خدای من، یونگی. ببین، اگر اون گندی بزنه هم تو هم اون از بین می برم. فهمیدی؟
جانگکوک با اخم نگام کرد.
-بله. رئیس
در باز کردم و سمت خونه جیمین رفتم
***
-سلام
داخل شد و من بهش لبخند زدم. پام روی پدال گاز گذاشتم و سمت خونه رفتم. هیچ حرف دیگه ای نزد.
-از کی تا حالا اینقدر ساکت شدی؟
-من ساکت نیستم
-پففف پس حتما خجالت میکشی
-نهههه، ادمی مثل من؟ خجالتی؟ اوه لطفاا
-بفرما
-چی؟
-لوس بازی های تو. برگشتن
سرش تکون داد و به بیرون از پنجره خیره شد.
-خب اون رفیقمون، تهیونگ هنوزم گریه میکنه؟
-اره هر کس دیگه ایم بود گریه می کرد. تازه فهمیده مادرش کشته شده.
شونه ای بالا انداختم
-مردم می میرن چیز جدیدی نیست
بهم نگاه کرد.
-اون مادرش بود. کسی که اون به دنیا اورد. تو مادر نداشتی؟
-اصلا مهم نیست. تو نیاز نیست درموردش چیزی بفهمی. همونطور که گفتم مردم می میرن. بهش عادت میکنی
بهم خیره شد.
-واو
ماشین نگه داشتم و هر دو پیاده شدیم
***
(جیمین)
برگشتم، اینجا، دوباره...
ما داخل شدیم و من دوباره اون پسرا رو دیدم. اسماشون یادم بود؟ نه! جئون دیدم که روی کاناپه کنار یه پسری که چال گونه داشت نشسته بود.
-تو برگشتی
اونی که چال لپ داشت گفت. سرم تکون دادم.
-اره
جانگکوک به یونگی نگاه کرد.
-یادت نرفته که چیا بهت گفتم یونگی
-اره اره
بقیه پسر ها هم بهم خیره شدن ولی حرفی نزدن.
دست به سینه ایستادم.
-باشه، من می دونم شما جزو مافیا و این گوه ها هستید ولی حداقل می تونید اسماتون بهم بگید؟ خوشم نمیاد غریبه ها بهم زل بزنن.
یکی از بینشون گفت:
-و چرا ما باید بهت بگیم؟
-من نمی دونم همینطوری
-باشه
-من نامجونم می تونم خیلی باحال باشم. بعضی موقع ها البته. باهام درنیوفت. اوه من با اون قرار می زارم
اون پسر چال گونه دار منظور نامجونه به اون یکی پسر که روی اون یکی کاناپه نشسته بود اشاره کرد.
-من کیم سوکجینم. احتمالا با اخلاق ترین بینشون منم. اگر گندی بزنن حسابشون می رسم.
به پسرا نگاهی کرد. احساس می کردم می تونم باهاش رفیق بشم.
-من هوسوکم. خیلی بدرد بخورم ولی حتی سعی نکن با خانوادم در بیوفتی
لبخند زد.
-ممنونم. این تمام کاری هست که شما باید بکنید و من مطمئنم شما همتون اسم من می دونید، پارک جیمین
جانگکوک بهم هشدار داد.
-تو نمی تونی درمورد هویت هامون به کسی بگی. تو نمی تونی ادرس این خونه رو به کسی بگی نمی تونی ما رو لو بدی، فهمیدی؟
-من احمق نیستم جئون می دونم
-همینطور باهوش بمون تا اون چاقو رو توی سرت فرو کنم
-هومم به نظرت تهیونگ خوشش میاد؟
لب هاش بهم فشار داد. نامجون پرسید:
-تهیونگ کیه؟
جانگکوک نادیده اش گرفت.
-اهمیت نمی دم ازچی خوشش میاد.
-اصلا با چیزی که دیروز ازت دیدم مطابقت نداره
جانگکوک از جاش بلند شد و یونگی دستش جلوی من اورد.
-اروم باش رفیق. الان می برمش توی اتاق
یونگی بازوم گرفت و من سمت اتاقش برد.
***
(جانگکوک)
-تهیونگ کیه؟
نامجون دوباره پرسید. نشستم.
-هیچکس
جین: به نظر نمیاد هیچکس باشه. جیمین همین الان تو رو لو داد. بهمون بگو
-اون لعنتی کسی نیست.
-صبر کن اون همونی که تو توی کافی شاپ می دیدیش؟
-وقتی میگم هیچکس یعنی هیچکس حالا دهناتون ببنید یا خودم می بندم براتون
به سرعت سمت اتاقم رفتم و در بهم کوبیدم.
-چرا اینقدر احمقم
مشتی به دیوار زدم و موهام بهم ریختم. میخواستم دوباره به "واک اروند" برم ولی قبلش باید مطمئن می شدم اون کوتوله حرفی به زیر دستام نمی زنه.
دوباره به هال برگشتم و کنار نامجون نشستم. با ارامش گفتم:
-دوبار نپرس اون هیچکس نیست. باشه؟
همه سر تکون دادن
***
(جیمین)
-یا تو...
قبل از اینکه بتونم حتی جملم تموم کنم توی اغوش یونگی بودم.
-یونگی...
من با بوسه های خشنش ساکت مرد و دست های سردش زیر تیشرتم برد.
-یونگی صبر کن
فلش بک ها دوباره برگشتن اصلا دوسش نداشتم.چشم هام محکم به هم فشار دادم و امیدوار بودم زودتر تموم بشه.
یکبار چشم هام باز کردم و حس کردم تمومش کرده. نگاه شهوت الودش از بین رفته بود.
-شت، جیمین متاسفم
من رها کرد و روی تخت نشست.
ادامه دارد...
نظر،ووت فراموش نشه
YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...