part 10

1.6K 177 1
                                    

شونه ای بالا انداخت.
متعجب بهش خیره شدم.
- روی ارمت نوشتنه(آرم)
-من اسمم نذاشتم امروز...
اروم قدمی به عقب برداشتم
-ههه حدس زدم. یکی از دوستام اسمش تهیونگه
-هه هه برای یه لحظه مرخص میشم
سمت اتاق پشتی رفتم و گوشیم دراوردم. داشتم  به جیمین زنگ می زدم ولی نمی خواستم مچش بیشتر از این خراب بشه و اسیب ببینه؛ پس به جاش با جانگکوک تماس گرفتم.
-جانگکوک من می ترسم
-منظورت چیه؟ چی داری میگی؟
-این مرده...اون اسمم می دونه و هیچ ایده ای ندارم که کیه حتی تگ اسمم رو هم نزدم
-باشه باشه اروم باش. اسمش چیه؟ چه شکلیه؟
-کاملا مشکی پوشیده و اسمش پارک بوگوم
پشت خط هیچ چیز شنیده نمی شد و باعث شد نگران بشم.
-ج...جانگکوک
-بهش هیچ چی نگو، هیچ کاری نکن فقط پشت کانتر صبر کن تا من بیام باشه؟ دارم میام
تلفن قطع کرد. اروم سمت کانتر رفتم و دست پاچگیم کنترل کردم.
من می تونم تظاهر کنم خوبم. من بازیگر خوبی هستم
-ببخشید...ام.. بهترین دوستم باهام تماس گرفتم
ضربه ای به کانتر زد.
-مشکلی نیست. راستی شمارت چی؟
-اممم
-هی تهیونگ می تونی الان بری. من جات می مونم
یکی از همکارام بهم گفت و اهی کشیدم. تلفن ، شارژر ،کلید هام برداشتم و سمت در رفتم و روی نیمکت منتظر موندم.
پارک بوگوم تمام مدت دنبالم کرد. بازوم گرفت.
-لجباز بودن کنار بزار تا خونه می رسونمت
-نه حالم خوبه
سعی کردم دستم ازاد کنم ولی اون ذره ای تکون نخورد.
-ولم کن، لطفا
چشم هاش سیاه شدن و من به دیوار ساختمون کوبوند و دست هام بالای سرم پین کرد.
-یالا
-لطفا
سعی کردم به کناری هلش بدم ولی بازم فایده ای نداشت. یک سری نور دیدم و کسی که از ماشین پیاده شد.
جانگکوک
سمتم دوید و بوگوم از روم کنار زد.
-برو توی ماشین، الان!
اون بهم گفت و من هم سمت ماشین دویدم.
***
(جانگکوک)
بوگوم شروع کرد.
-اوه جانگکوک اومدی از دوست پسر کوچولوت مراقبت کنی؟
-تو خیلی خوش شانسی که اجازه نمی دم با دندون های شکسته از اینجا بری
-همم... می دونی... وقتی کسی نقطه ضعفت بدونه خیلی خنده دار میشه.
به سمت دیوار پرتش کردم و انگشتام دور گردنش گذاشتم.
-اون خارج از این بازی ها بدون بوگوم. اون هیچکس نیست
-اوه اون هیچکس نیست؟ پس چرا به اینکه میخواستم شمارش بگیرم یا کار دیگه ای باهاش کنم اهمیت میدی؟
می دونستم میخواست تحریکم کنه و متاسفانه تونست.
-دلیل اصلی اینکه الان من نمی زنی چیه جئون؟ ها؟
جوابی ندادم و بدون اینکه حلقه انگشتام دور گردنش باز کنم
-شاید بخاطر این که...تو نرم شدی؟
گردنش رها کردم.
-من هرگز نرم نشدم
-هه خوب یادم میاد کس دیگه ای هم همین حرف زد و گم شد. مراقب خودت باش جئون. من نقطه ضعفت می دونم و یه پسر خوشگل مثل اون؟ اوه اون حتما تحفه خوبیه
-هرکاری دلت خواست باهاش کن و بمیر
تهدیدش کردم و کش اومدن نیشخندش روی صورتش دیدم.
-کی گفت من هرکاری باهاش میکنم؟ خداحافظ جئون
سمت ماشین رفت، همراه مردی که پشت فرمون بود.
نمی تونستم ببینم کیه چون تاریک بود.
سمت ماشین رفتم و به محض اینکه سوار شدم در محکم بهم کوبیدم.
-اون کیه جانگکوک؟
ته ازم پرسید ولی جوابش ندادم. سخت نفس می کشیدم و دلم میخواست به چیزی ضربه بزنم.
-جانگکوک؟
-یه ادم لعنتی بد! باشه؟! نیاز نیست بشناسیش!
با دندون های چفت شده گفتم و لرزیدنش دیدم. به صندلیش تکیه زد و به پایین نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدم و فرمون فشار دادم. بعد... دست هایی رو دور بازوم احساس کردم.
برگشم و بهش نگاه کردم.
-ته الان اصلا روی مود نیستم
-می خوام بدونم اون کیه
-توی لعنتی نیاز نیست بدونی
-چرا باید بدونم! اگر اون اسمم می دونه من هم میخوام دربارش مطمئن بشم که اون کیه
-می رسونمت خونه
-ماشینم اینجاست، پس نه. بهم بگو اون کیه جانگکوک
-فقط خفه شو ته
-نه
مچم چرخوندم
-اون گاله رو ببیند
-ساکتم کن پس
گردنش گرفتم و لب هاش به بوسه ای طولانی گرفتار کردم. این دفعه پسم نزد و من هم دوست نداشتم پس زده بشم.
توت فرنگی ها.
دست هاش روی صورتم گذاشت و به ارامی ازم جدا شد.
-لطفا بهم بگو
زمزمه کرد و به چشم هام عمیقا خیره شد. دست هاش نرم بودند؛ درست مثل لب هاش.
توی اون لحظه دلم میخواست همه چیز بهش بگم. ولی به یاد اوردم می تونم توی خطر قرارش بدم.
دست هاش کنار زدم و اهی کشیدم.
-برو خونه ته
-تا زمانی که بهم نگی بوگوم کیه از این ماشین پیاده نمیشم.
از ماشین بیرون اومدم و سمت اون رفتم و در براش باز کردم.
-برو خونه ته
لب هاش بهم فشار داد و پیاده شد و من هم پشتش رفتم.
-چرا فقط بهم نمیگی؟
-دوست داری اخر عاقبتت مثل مادر کوفتیت بشه؟! برو خونه!
به محض دیدن لرزش لب هاش سریعا از چیزی که گفتم پشیمون شدم.
-ته...
-چرا؟ چرا باید بحث اون وسط بکشی؟
سمت ماشینش رفت، در باز کرد و سوار شد و در بهم کوبوند. دیدمش که سرش روی فرمون گذاشت.
به نظر میرسید نمی تونم کاری کنم برای همین سوار ماشینم شدم و سمت خونه حرکت کردم.
***
(تهیونگ)
قطرات اشک که از روی گونه تا شلوارم حرکت می کردند حس میکردم.
-مامان
و قبل از اینکه متوجه اش بشم داشتم دوباره گریه می کردم.
***
(جانگکوک)
-بچه ها! جلسه!
سمت سالن رفتم و دست به سینه ایستادم.همه پسرا از پله ها پایین اومدن و احاطم کردن.
-چه خبر
هوسوک پرسید.
-ما یه مشکل بزرگ داریم. بوگوم برگشته و فکر می کنم رئیسش هم همراهشه. نمی دونم. اما مشکل بزرگتر اینه که اون درمورد تهیونگ می دونه
-اوه خدای من
یونگی سرش مالش داد.
-جانگکوک بهمون بگو تهیونگ گیه. ما خانواده توییم باید باهامون حرف بزنیم.
هوسوک خواهش کرد و بقیه هم برای اینکه نشون بدن باهاش موافقن سرشون تکون دادن.
-اون...یه پسره... که باهاش حرف می زنم
-ازش خوشت میاد؟
نامجون پرسید.
-نه!
-دوسش داری؟
بهش خیره شدم.
-نه
جین اینبار پرسید:
-باشه پس اینکه بوگوم اون میشناسه کجاش ایراد داره؟
-چون...من، من نمی خوام تهیونگ اسیب ببینه. اوکی؟ اون به اندازه کافی سختی کشیده.
این گفتم و نشستم.
یونگی ابرویی بالا انداخت.
-پس بهش اهمیت می دی
اهی کشیدم
-ن...من نمی دونم
-پس دلیل اینکه تو دائم به اون کافی شاپ میری اونه. پس چطور جیمین به تهیونگ ربط داره و تو ازش متنفری؟
هوسوک پرسید دلش میخواست بیشتر بدونه.
یونگی جوابش داد و همه بهش خیره شدن.
-تهیونگ و جیمین دوستای صمیمی ان و باهم توی یه اپارتمان زندگی میکنن
جین:
-و تو از کجا می دونی؟
یونگی دست به سینه گفت:
-من و جانگکوک اونجا رفتیم و جرئت نکنید الکی برای خودتون برداشت کنید. هیچ کدوم از اونا برام ذره ای اهمیت ندارن
نامجون یونگی رو نادیده گرفت و رو به جانگکوک کرد.
-پس جانگکوک تو چرا از جیمین بدت میاد؟
-من ازش متنفر نیستم. نمی تونم. اون فقط ازار دهنده است و اگر بهش اسیبی بزنم قطعا به تهیونگ هم اسیب زدم.
-پس برای همینه که تهیونگ بهت زنگ زد و درمورد مچ و این جور چیزا کلی سرت غر غر کرد.
-اره
-صبر کن. تو و تهیونگ تا حالا...
می دونستم منظور هوسوک چیه و داره درمورد چی حرف می زنه.
-نه
جین نیشخندی زد.
-اوه فکر می کردم اون فقط یه فاک بادیه
-نه اینطور نیست. ما هم بوسیدیم ولی
نامجون فریاد زد.
-شما دوتا همدیگه رو بوسیدید؟!
-اره اروم باش
هوسوک:
-وقتی اطرافش چه حسی داری؟
-نمی دونم. فقط حس میکنم باید ازش مراقبت کنم و نزارم هیچ وفت ناراحت بشه. لبخندش دوست دارم. بابت کشتن مامانش احساس گناه میکنم.درسته اون زنی که کشتیم مادرش بود. من فقط میخواستم از بین ببرمش. اگر اون کاری انجام بده هرگز از دستش عصبانی نمیشم یعنی نمی تونم از دستش عصبانی بشم. لب هاش همیشه نرمن و مزه توت فرنگی میدن. دست ها صافن و به خوب توی دست های من جا میشن. اون فقط... عالیه. من که عاشقش نمیشم می شم؟
به پسرا نگاه کردم و اونا با چشم های درشت شده بهم خیره شده بودن.
جین لبخندی زد.
-اوه جانگکوک تو عاشقش نمیشی تو همین الان عاشقش شدی
سرم تکون دادم.
-چی؟ احمقانه است
هوسوک:
-احمقانه است؟ تو هرگز قبلا چنین احساسی نداشتی. تو بهش اهمیت می دی جانگکوک تو دوسش داری
-نه... نه من نمی تونم دوسش داشته باشم
نامجون مسخرم کرد.
-خب حدس می زنم الان قلبت داره میگه لعنت به اون حرف ها چون خیلی مشخصه که تو از اون پسر خوشت میاد
اونا درست میگفتن
من از تهیونگ خوشم میاد.
-من دارم اون توی خطر قرار میدم. بوگوم دربارش می دونه و اونا دران نقشه میکشن. من مطمئنم
-پس ما قطعا از تهیونگ و جیمین مراقبت میکنیم اونا مطمئنن درمورد جیمین هم می دونن
یادم اومد
-تهیونگ قطعا همین الانشم ازم متنفره

ادامه دارد...
───⊱𖥸⊰–───⊱𖥸⊰–
شرط اپ هفته بعد
ده ووت

MAFIAWhere stories live. Discover now