ضربه ای به کاناپه زد و سنگین نفس کشید.
تنها چیزی که می تونم بهش فکر کنم اینکه از نقشش خبردار
بشیم و بهم بزنیمش. مرد هاش و بعد خودش بیرون بکشیم
جانگکوک گفت و ما همه سر تکون دادیم.
نامجون گفت:
-خب ما چطور از نقشه اشون خبر دار بشیم مگر اینکه یکی از
ما بره تا بفهمه
-فکر کنم یه ایده دارم. دو اغواگر گروهمون یادتون میاد؟
اونا میتونن اطلاعات بدست بیارن. می تونیم بریم بار، گنگ بار
جایی که همه گنگسترا اونجا جمع میشن میتونیم تهیونگ و
جیمین رو هم ببریم
یونگی با چهره سردی گفت:
-نه
-یونگی هیچ کدوم از ما نمی تونیم انجامش بدیم. ما باید
حواسمون باشه تا اتفاقی نیوفته. اون دوتا تنها کسایی ان که می تونن انجامش بدن.
اونا به من و جیمین نگاه کردن، میخواستن چیزی بگن. جیمین
بازوش گرفت و من سرم پایین انداختم.
جین سعی کرد ما رو اروم کنه.
-بچه ها هیچ اتفاقی براتون نمی افته. نهایت کاری که بتونن انجام بدن اینه که یکم دستمالیتون کنن. فقط یکم با اون مرد
ها باشید و مطمئن شید مستن و بعد ما از طریق شنود ها بهتون
میگیم چیکار کنید.
-باشه من انجامش میدم
جیمین گفت و بقیه سر تکون دادن و نگاهشون به من دادن.
اروم زمزمه کردم:
-من نمی دونم
-اگر راحت نیستی و نمی خوای انجامش بدی بگو. من می
دونم اون مردا چه بلایی سر تو اوردن. نیاز نیست حتما
انجامش بدی.
جیمین اروم زمزمه کرد و دستم گرفت.
-من بهت حق انتخاب نمی دم، اگر تو نیای جیمین مجبوره
تنهایی انجامش بده و مطمئنم تو این نمی خوای
نامجون گفت. خودم بغل کردم و گفتم:
-باشه انجامش میدم
جیمین شروع کرد:
-مطمئنی؟ اگر...
-لطفا درموردش حرف نزن.. من فقط لبخند می زنم، توی این
کار خوبم
کلماتی که از دهنم بیرون می اومدند دردناک به نظر می رسیدند ولی واقعیت بودند.
جانگکوک بهم نگاه کرد و من از هر چشم تو چشم شدنی
پرهیز کردم.
جانگکوک: باشه فردا شب. ته، جیمین، ما یه انبار ذخیره داریم
اونجا می تونید لباس هاتون بردارید و بپوشید.
-من یه سوال دارم. چه اتفاقی برای اون دو اغواگر افتاده؟
جیمین پرسید.
-کشته شدن
یونگی در حالی که به زمین خیره شده بود گفت و من و
جیمین با چشم های درشت بهم خیره شدیم.***
ما هممون سمت طبقه بالا به اتاق هامون رفتیم تا برای شب
اماده بشیم.
چراغ ها خاموش شدند و من می خواستم سریع به سمت تخت بدوم.هی، تاریکی بعضی وقتا واقعا ترسناک میشه.
زیر پتو رفتم و اهی کشیدم و جانگکوک هم سمت خودش
رفت.
چرخیدم و به این فکر کردم که قرار با پشت جانگکوک روبرو بشم
ولی حدس بزنید با چی روبرو شدم؟
با لب هاش
حدس بزنید چی رو لمس کردم؟
لب هاش
بهش پشت کردم.
-ببخشید یه اتف...
چیزی که بعدش اتفاق افتاد من حتی بیشتر سورپرایز کرد.
من سمت خودش کشید و بوسه عمیقی رو شروع کرد و دست هاش رو روی گونه هام گذاشت.
عقب نکشیدم چون دلم براش تنگ شده بود.
ولی خدای من جانگکوک...
محض رضای خدا تو داری گیجم میکنی
بعد از اون بوسه کامل، جانگکوک پشتش بهم راه کرد و من
دوباره با کمرش رو به رو شدم.
مثل اینکه اتفاقی نیوفتاده.
سرم برگردوندم به امید اینکه اجازه بده فردا باهاش حرف بزنم
خوابیدم.
***
با شنیدم دوش اب چشم هام باز کردم.
نشستم و چشم هام مالش دادم تا دیدم بهتر بشه. خمیازه ای
کشیدم و به سری تخت تکیه دادم.
جانگکوک احمق همش گیجم میکنه.
ده دقیقه بعد، جانگکوک بیرون اومد، یه لباس مشکی و شلوار
مشکی پوشیده بود. موهاش مرطوب بودن و جوراب های
مشکی هم پا کرده بود.
مشکی رو مشکی؟باشه...
دست به سینه ایستادم.
-چرا من بوسیدی در حالی که این خودت بودی که بهم گفته
بودی نه بوسه نه لمس داشته باشیم. من عقب کشیدم و تو بازم
من بوسیدی. تو یه چیزایی حس میکنی جانگکوک من
مطمئنم.
-من فقط به یه چیزی قبل از خواب نیاز داشتم اوکی؟ هیچ
منظوری هم بابتش نداشتم
گوشیش از توی شارژر بیرون کشید.
چشم هام چرخوندم-خفاش ترسو، خوبم منظوری داشتی. چرا فقط مثل یه ادم
عادی نمیگی بهم حس داری؟
-ندارم
-داری
-ندارم
-پس عاشقمی؟
-اره. صبر کن، نه!
جانگکوک بالاخره گیر افتاده بود. لبخند زدم.
-تو می ترسی قبولش کنی و من واقعا نمی فهمم چرا
-من نمی خوام بیشتر از این عاشق بشم تهیونگ، همش همینه
این گفت و از اتاق بیرون رفت.
ناله ای کردم. گوشیم برداشتم و رفتم طبقه پایین؛ می دونستم
پسرا اون پایینن.
جین صبحونه درست کرده بود و و همه غیر از جیمین و یونگی دور میز نشسته بودن
پرسیدم:
-جانگکوک کجا رفت؟
-احتمالا داره برنامه می ریزه. این کاریه که همیشه توی
موقعیت های سخت انجام میده. بهتره تنهاش بزاری
نامجون گفت و من اهی کشیدم.
-می تونم یه سوالی ازتون کنم بچه ها؟
بهشون نگاه کردم و اون ها سر تکون دادن
-جانگکوک قبلا... عاشق کسی بوده؟
قبل از اینکه هوسوک چیزی بگه نگاهی بهم کردن.
-حقیقتا نمی تونیم چیزی بگیم
-چرا نه؟
جین شروع کرد.
-به ما مربوط نیست و اگر حرفی بزنیم جانگکوک می زنتمون
-چی رو به من بگید؟ خواهش میکنم واقعا می خوام دربارش بدونم.
نامجون اضافه کرد.
-این یه چیز شخصیه تهیونگ و اگر جانگکوک هنوز اماده نیست که بهت بگه پس نیازی نیست تو دربارش بدونی
در اخر سرتکون دادم وگذاشتم مکالمه همونجا تموم بشه.
***
(جیمین)
-تا حالا تو رابطه بودی؟
درحالی که یونگی روی تخت نشسته بود و من هم روی
رونش بودم پرسیدم.
-نه من هیچ وقت وارد رابطه نشدم. مخصوصا اینجا؟ جواب نمیده-پس چی کار میکنی اگر یکی رو خیلی زیاد دوس داشته
باشی؟
شونه ای بالا انداخت.
-نمی دونم، تا حالا همچین حسی رو نسبت به کسی نداشتم.
واقعیتش از بن تمام زندگیم افسرده بودم و برای چیزی مثل
این زمان نداشتم.-چی میشه اگر به نفر تو رو تغییر بده؟ به طور خوبی تغییر بده و باعث بشه یه حسایی داشته باشی
نیشخندی زد.
_مثل تو؟
-من تو رو عوض کردم؟ (جیمین پررو می خواد حرف بکشه هاا)
-نمی دونم، بچه ها میگن تو من تغییر دادی. من مثل قبل سرد نیستم. بهت اهمیت میدم و یه جورایی تو برام خاصیحرف هاش قلبم به تپش وا میداشت.
عجیبه مین یونگی چنین احساسی رو نسبت به کسی مثل من داره
و حالا که بهش فکر میکنم همه چیز از کشتن یه ادم توی یه کوچه شروع شد و من به خونه مافیا اورد.
-توهم برام خاصی یونگ
ایا ووت نمی دهید؟
ایا از خودتان خجالت نمی کشید؟
اوف بر شما خواهران و برادرانم...
حیف که ما چنان بخشنده هستیم که اپ میکنیم.
باشد که به خودتان بیاید
شاید اپ اما روزی پارت ها را به یک صحفه خواهیم رساند.ادامه ای دارد؟...
YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...