Part 35

1K 97 10
                                    


جیمین اطلاع داد و یونگی طبقه بالا توی اتاقشون برد.

سرم پایین انداختم و نگاه خیرش رو روی خودم احساس کردم.

با لحنی نرم و اروم پرسید:

-حالت خوبه؟

سرم بالا اوردم و لبخند زدم.

-بهترم

-هیس! یالا اگر قراره از این کارا کنید برید با جین سریال ببینید و بذارید من راحت باشم!

هوسوک چشم هاش چرخوند و ولوم تلوزیون رو بالا برد.

-بریم

پشت سرم اومد و داخل اتاقمون شدیم.

دستور دادم:

-بشین

لبه تخت نشست و با اون چشم های زیباش بهم نگاه کرد.

روی رونش نشستم و دست هام دور گردنش حلقه کردم.

-من بخشیدمت

زیر گوشش زمزمه کردم و چشم هاش درخشیدن.

-واقعا؟ بخشیدیم؟

لبخند زدم.

-اره. قراره باهاش کنار بیام و البته که باید ببخشمت. تو عضو مافیایی؛ شما پسرا از اینکارا زیاد می کنید. ولی من دوست دارم و نمی خوام از دستت بدم پس اره من بخشیدمت. مطمئنمم مادرم هم می خواد تو رو ببخشم

دستاش دور تنم حلقه کرد و مثل خرس تکونم داد.

-جانگکوک! او

-متاسفم. من فقط زیادی خوشحالم. فکر می کردم نمی بخشیدم و فکر می کردم قراره تا ابد ازم متنفر باشی

متوجه قطره اشکی که از چشمش چکید شدم و پاکش کردم.

-گریه نکن

-نمی کنم

-چرا داری میکنی

-نه نمی کنم. من فقط متوجه بوی گند جوراب هوسوک شدم و از چشم هام اب اومده

چشم هام چرخوندم.

-باشه. کار خوبی کردی به پسرا استراحت دادی

-اره. اونا خیلی کار ها انجام دادن. لیاقتشون بود.

-بهت افتخار میکنم.

-چرا؟

-جانگکوک، تو نجاتم دادی. بیش از یکبار؛ اگر تو نبودی من به احتمال زیاد الان مرده بودم. ممنونم

گونم رو بوسید.

-البته، می دونی به چی فکر میکنم؟

-چی؟

-چی میشه اگر نامجون ارتقا بدم؟

-منظورت چیه؟

-چی مشه اگر... اون لیدر کنم؟ جای من؟

MAFIAWhere stories live. Discover now