امشب قرار بود شبی باشه که من بیشتر از جانگکوک می فهمیدم
شاید همین باعث بشه بیشتر بهم نزدیک بشیم.
یا حتی من بیشتر از قبل پس بزنه.
***
)تهیونگ(
با اینکه بالا بودم ولی باز می تونستم صدای فریاد مرد که توی خونه اکو میشد بشنوم. من می تونستم همون موقع تسلیم بشم ولی اون مرد قوی ای به نظر می رسید.
صدای جیغ و فریاد کم تر شد و بعد از اون سکوت بود که جاش پر کرد.
کشته بودنش؟
جانگکوک با لباس خونی داخل اتاق شد. با چشم های درشت نگاهش کردم. در حموم باز کرد و گفت:
نه من اون نکشتم و فقط اومدم دوش بگیرم
سری تکون دادم و گذاشتم خودش تمیز کنه. سی دقیقه بعد درحالی که حوله ای دور گردنش داشت، با بالا تنه برهنه و شلوار خاکستری ای بیرون اومد. می خواست طبقه پایین بره
که با گذاشتن دستم روی سینه اش جلوش گرفتم.
-صبر کن، بشین و گوشن کن
به تخت اشاره کردم. چشم هاش چرخوند و روی نوک تخت نشست.
-خب؟
-ما باید حرف بزنیم؟
-درباره؟
به خودمون اشاره کردم.
-درباره این
-من قبال هم بهت گفته بودم.
-نه. بزار من حرف بزنم. جانگکوک من واقعا انتظار نداشتم بعد از اینکه به اپارتمانمون حمله کردن این اتفاقات بیوفته. من هیچ وقت حتی تصور نمی کردم که بهترین دوستم تیر بخوره.
حتی فکر نمی کردم ممکنه عاشق رهبر مافیا بشم. ولی، همه این ها به یه دلیل اتفاق افتادن. تو تنها کسی بودی که وقتی مادرم تیر خورد و مرد تونست حالم خوب کنه. حتی جیمین هم نتونست!
من همیشه درمورد تو نگرانم و فکر می کردم همه چیز تا زمانی که تو تمومش نکنی خوبه. جانگکوک، واقعا سخته.
خیلی سخت. من می خواستم توی اغوش تو اروم بشم ولی تو اینطوری همه چیز تموم کردی.
من می دونم شما نمی تونید رابطه داشته باشید ولی من نمی تونم احساسم مخفی کنم و می دونم توهم من دوست داری جانگکوک.
طوری که تو ازم مراقبت میکنی...من همین الانشم می دونم. تو نمی تونی اینطور من از خودت برونی و انتظار نداشته باشی که حرفی نزنم و اعتراضی نکنم.
من تو رو میخوام جانگکوک و میخوام دربار تو بیشتر بدونم. میخوام پیش تو بمونم. فکر میکنم فکر میکنم عاشقتم...
من همه چیز بروز دادم.
جانگکوک بدون اینکه حرفی بزنه همینطور نگاهم می کرد و باعث می شد نگران بشم.
بعد نگاهش به کنار داد. کاریکه هرموقع نمی خواست حرف بزنه انجام میداد. نزدیکش رفتم و سرش برگردوندم.
-لطفا لطفا پس زدنم تموم کن!
التماسش کردم..
-من هم عاشقت شدم ولی می ترسم همه چیز خراب کنم.
چشم هاش با لایه ای از اشک پوشیده شده بودن. کنارش نشستم.
-چرا؟ چرا اینطور فکر میکنی؟
-نزدیک یک سال پیش دو اغواگر وجود داشتن. هردوشون
پسر بودن و هردو ادمای فوق العاده ای بودن. توی کارشون استعداد داشتن و خوب حرف می زدن.
کم کم به یکیشون حس پیدا کردم. اول با رابطه و سکس شروع شد ولی بعدش هر دو بهم اعتراف کردیم. شروع به قرار گذاشتن کردیم و من عاشقش بودم.
یکی از گنگ های دشمنمون درباره ما فهمید و زمانیکه برای ماموریت بعدیمون رفته بودیم اون دو نفر هیچ سرنخی پیدا نکردن. ما فکر می کردیم همه چیز داره خوب پیش میره. اونا دوتا مرد داخل اتاق اوردن و کارشون خوب انجام میدادن.
ولی من تفنگ هاشون ندیدم. اونا زدنشون و بهشون شلیک کردن. توی سر، به همین سادگی. اونا مردن و من خیلی دیر کردم.
من نمی خوام دوباره با همچین چیزی روبرو بشم ته. نمی خوام برای ماه ها ناراحت باشم. نمی خوام کسی که دوستش دارم بخاطر من بمیره
با ناباوری بهش زل زدم.
برای همین وقتی اون مرد ها بهم تجاوز کردن اون همه چیز تموم کرد.
اون عاشق بود و می بایست با قتل معشوقش کنار می اومد.
مادرش، معشوقش و اون پدری هم نداشت.
اون داخل جهنم بود و برگشت.
دست هاش گرفتم.
-جانگکوک من بابت اون اتفاق متاسفم. حتی حدس نمی زدم
چنین اتفاقی برات افتاده. من مطمئنم اون ادم دوست داشتنی بوده. ولی قرار نیست اون بلا حتما سر من هم بیاد. من این پسرا رو میشناسم و تو مراقبمی. من نمی زارم تو دوباره اسیب ببینی
من بغل کرد.
-من متاسفم ته
قطره اشکی که روی شونه ام چکید احساس کردم.
پشتش ماساژ دادم.
-می تونی گریه کنی جیگوک، مشکلی نداره. هیچ چیز تقصیر تو نبوده.
من عقب برد و به لبام خیره شد. دستش پشت گردنم گذاشت و لب هاش روی لب هام قفل کرد.
متقابل بوسیدمش و اجازه دادم بوسه تا زمانیکه احساسات وجود دارن ادامه پیدا کنه.
عقب کشیدم به چشم هاش خیره شدم. پیشونیش روی پیشونیم قرار داد.
-دوست دارم تهیونگ
***
جانگکوک برای جلسه با پسرا می بایست پایین می رفت و منم همراهیش کردم.
همشون اونجا بودن حتی جیمین.
-کشتیش؟
هوسوک پرسید.
-زیاد خوب به نظر نمی رسه ولی لیاقتش همینه. نه تا زمانی که اطلاعات بیشتر گیرم نیاد نمی کشمش
- پس چی دستت اومد؟
یونگی کنجکاوانه پرسید.
-پدرم حدود 100 تا مرد داره. اون قرار بود تا بعضی هاشون برای کشتن تهیونگ و جیمین بفرسته که خوشبختانه ما گرفتیمشون. ما تقریبا بیستا از ادماش کشتیم ولی هنوز یه سریا موندن. اونا دنبال تهیونگ و جیمین هستن برای همین ما نمیتونیم تنهاشون بزاریم یا تنهایی هرجایی بفرستیمشون. باید تمرینامون هم ارتقا بدیم. پدرم تا ما رو نکشه بیخیال نمیشه و من نمی تونم بزارم ببره. برام مهم نیست اگر بمیرم ما باید بکشیمش.
چهره جانگکوک پر از درد بود و من با دلرحمی بهش خیره شدم
-ما قرارنیست بزاریم بمیری جانگکوک
به ارومی گفتم و بازوش گرفتم.
-می دونم. همینجوری گفتمش. اگر من مردم شما پسرا باید ادامه بدیم. ما قبلت هم درموردش حرف زده بودیم. همونطور که نامجون گفت اگر...
-چرا داریم درمورد مرگت حرف می زنیم؟ تو قرار نیست بمیری باشه؟
توجه اش به خودم جلب کردم و اون سر تکون داد.
-حرکت کنین، ما باید برای هرچیزی خودمون اماده کنیم. تهیونگ، جیمین من واقعا بخاطر اتفاقاتی که براتون افتاد متاسفم ولی قرار کمکتون کنم. هردوی شما تمریناتتون از صبح زود شروع میکنید.
جانگکوک دستور داد و بقیه با چشم های درشت به من و جیمین که روی پای یونگی نشسته بود خیره شدن.
-صبر کن... یعنی منم باید... عام یه چیزی تو مایه جنگیدن؟نمیخوام!
جیمین بلند اعالم کرد.
-این بهتره که یاد بگیری چطور از خودت دفاع کنی تا اینکه به راحتی تیر بخوری. تو خودت تقویت میکنی. بهت یاد میدیم موقعی که نیازه... چطور بجنگی و از اسلحه استفاده کنی.
صبح من، جین و هوسوک با تهیونگ کار میکنیم و یونگی و نامجون با جیمین تمرین می کنند. توی این هفته خودمون بهتر میکنیم.
-چی میشه اگر توی هیچکدومش خوب نباشیم؟
من پرسیدم.
-تو می تونی. با تمرینات ما تبدیل به هیوال میشی. جانگکوک چندتا از مرداش برای کمک می فرسته.
جین ازم حمایت کرد و من هم سری تکون دادم.
-به نظر یه برنامه میاد؟
جانگکوک به هممون نگاه کرد و ما سر تکون دادیم.
-اوکی استراحت کنید چرا که فردا قرار سخت تمرین کنیمخب یه مسئله ای هست که باید بگم. این مدت کار های زیادی سرم ریخته و خیلی خیلی درگیرم کرده. نه اینکه برنامه مشغولی داشته باشم نه یه سری مشکالت هست که نیاز به حل شدن دارن. جدا از این ترجمه واقعا از ادم انرژی میگیره. قرار نیست اپ متوقف کنم یا برم بعد از یه مدت بیام به هیچ عنوان.
فعلا قرار همراه با مافیا جلو بریم ولی توی این شرایط سختی که هستم نیاز دارم یکم باهام همراهی کنید. نظر بدید، ووت بدید کارهای کوچیک از این قبیل...
هربار میگم پارت بعد پر پیمون تره مگه نه؟ بابتش شرمندم واقعا امیدوارم درکم کنید. این نارکو یه مدت واقعا کنترل همه
چیز از دست داده
ادامه دارد.

YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...