part 25

1K 119 3
                                    


به همه اعلام کردم.
-اول قراره یاد بگیریم چطور بجنگیم و با دفاع از خود شروع میکنیم.
به محض اینکه اون دوتا ادمک گوشه ای بردم یونگی و جین اطراف ایستادن.
-جین، به یونگی و جیمین کمک کن. من خودم با ته کار می کنم
بعد از دستوری که دادم سر تکون داد و همراه اونا سمت دومین ادمک رفت.  سمت ته که همینطور به ادمک خیره شده بود رفتم.
-خب، بهم نشون بده چطور مشت میزنی
پشت ادمک ایستادم.
-عاممم
به ادمک ضربه زد و من سعی کردم خندم نگه دارم.
-خفه شو، من مبارز نیستم برای همین نمی دونم چطور مشت بزنم.
فریاد زد و توی ذهنم حرفش بامزه زمزه کردم.
-بذار کمکت کنم. ببین پوزیشنی که میگیری باید اینطوری باشه. چونه ات پایین بیار و بذار دست هات صورتت بپوشونن مثل یه بوکسر...
بهش نشون دادم و اون حرکاتم تقلید کرد.
-به پای عقبیت فشار بده. همیشه اون وقتی میخوای مشت بزنی اون یکی دستت برای محافظت از صورتت بالا بیار. یک چهارم شونه ای که میخوای باهاش ضربه بزنی رو بچرخون و بعد از ضربه سر جاش برگردون.
بهش نشون دادم. ضربه ای به ادمک زد و سرجاش برگشت.
خندیدم
-یس همینه
با ذوق زدگی گفت:
-صبر کن من واقعا انجامش دادم؟ یسس
-الان بهتره جدی تر کار کنیم.
به مشت زدن ادامه داد و من هم همینطور ادمک گرفتم.
-حالا بیا تظاهر کنیم من دارم بهت ضربه میزنم.
از پشت ادمک بیرون اومدم و روبروش ایستادم.
-بهم ضربه بزن.
چشم هاش گشاد شد.
-من بهت مشت نمی زنم.
-فقط انجامش بده ته
با تردید بهم مشت زد و من جا خالی دادک
-مردم ماهر تر از اینن بیا یاد بگیر چطور مشت هاشون سد کنیم.
***
(یونگی)
-دست هات بالا نگه دار. اونا صورتت خراب میکنن.  بیا بریم سر چیزایی که یادت دادم.
مشتی به جیمین زدم و اون جا خالی داد و خیلی غیر واقعی به شکمم ضربه زد.
-افرین جیمین داری عالی انجامش میدی.
جین و جیمین دست هاشون بهم زدن.
***
(جانگکوک)
-خب اگر اونا بازو هات گرفتن از زانو هات استفاده کن و به شکمش ضربه بزن یا اگر میتونی بزن به تخم هاشون.
دست هاش گرفتم و بهش نشون دادم.
دقیقا کاری که بهش گفته بودم انجام داد و لبخندی بهش زدم.
-عالی... برو با ادمک تمرین کن، مشت بزن و تکنیک هم فراموش نکن  من میرم ببینم جیمین چک کنم.
سری تکون داد. سمت جیمین رفتم و دیدم به ادمک مشت و لگد میزنه.
جین سمتم اومد.
-کارش خوبه، گفت قبلا تکواندو کار میکرده، وقتی خیلی کوچیک بوده و بعدش رها کرده.
به جیمین نگاه کردم.
-ما خیلی خوب پیش رفتیم پسرا، پدرم حتی ذهنش نمیرسه چی در انتظارشه.
***
(تهیونگ)
-کارتون عالیه پسرا، جین اون دوتا هفت تیر برام بیار. قرار یه کوچولو باهاشون کار کنیم.
من و جیمین حتی نفسمون در نمی اومد. نگاهی بهم کردیم.
-اینجا جایی که قرار به تفنگ  کار کنیم. قرار بهتون یاد بدم چطور شلیک کنید.
جانگکوک هفت تیر ها رو از جین گرفت و به پسرا داد.
-اونا پر شدن پس خطری نیست. اول باید یه جایگاه راحت برای خودتتون داشته باشید ولی یکم کج.
دقیقا کاری که گفته بود انجام دادم. جانگکوک پشت سرم اومد مچ هام گرفت و کمی من به جلو هل داد.
یونگی دقیقا همین کار با جیمین کرد  و همین الانشم میدونستم جیمین سرخ شده.
-باید اسلحه محکم بگیری نه خیلی محکم که بشکنه ولی محکم. کنترلتون روی انگشتاتون باشه انگشت شصت دومی باید دست دومتون بگیره...
(این پارت یه توضیح گنگی از این کار داره میده که بهش میگن gripping the gun

جانگکوک دست هاش روی دست های من گذاشت به طوری که کنترل ضعیفی روی تفنگ داشته باشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جانگکوک دست هاش روی دست های من گذاشت به طوری که کنترل ضعیفی روی تفنگ داشته باشه. انگشت شصت و انگشتام درست کرد و من به رگ هایی که بیرون زده بود خیره شدم.
-تظاهر کن که هدفت دیواره، از دست غالبت استفاده کن تا نشونه گیری درست باشه. قراره به هدف اشاره کنی.
همینطور درس ها رو گذروندیم و اون به من و جیمی نشون داد چطور تفنگ خوب دست بگیریم و همه چیز بهمون یاد داد.
نگه داشتن تفنگ ترسناک بود با اینکه هنوز پرش نکرده بودن.
-بیاین سعی کنیم خشاب ها رو پر کنیم.
بهمون نشون داد چطور گلوله ها رو داخل بذاریم و ما هم انجامش دادیم.
-خب همه چیز بهتون نشون دادم بچه ها. به دیوار روبروت شلیک کن.
جانگکوک از جلوی راه کنار رفت.
ماشه رو کشیدم و با اکو شدن صدای شلیک توی اتاق شوکه شدم.
تیر توی دیوار فرو رفته بود و من تفنگ پایین اوردم.
جیمین: ترسناکه.
-درسته، اولین بارتون قرار مضخرف باشه ولی کم کم بهتر میشید. یادتون باشه که همیشه چشم هاتون باز نگه دارید و از اطرافتون با خبر باشید.
من و جیمین سرمون تکون دادیم و تفنگ ها رو تحویل جین دادیم. همینطور که سمت ادمک ها بر میگشتیم به جیمین گفتم.
-این چیزی هست که ما الان هستیم؟
-درسته این چیزیه که ما الان هستیم
***
-شما می تونید یکم خستگی در کنید من خودم تنهایی تمرین میکنم.
جانگکوک ادمک برداشت و وسط اتاق گذاشتش.
-منم میخوام باهات بمونم
-میخوای جنگیدنم با یه ادمک ببینی؟
به مسخره ضربه ای به ادمک زد.
-میخوام با تو بجنگم
جانگکوک متوقف شد و بهم نگاه کرد.
-چی؟
-بهم اسیب نزن. بیا فقط بجنگیم
-من باهات نمی جنگم ته
-باشه، ولی در اینده چی؟
-شاید
نمی دونستم چرا ولی فقط دوست داشتم جانگکوک من لمس کنه.
همینطور به جنگیدنش با ادمک نگاه کردم تا بالاخره تموم کرد.
بهش نزدیک شدم و دستام دور گردنش حلقه کردم.
-تو امروز چت شده
مچم گرفت.
-من فقط تورو میخوام
نیشخندی زد.
-نمی خوای بیشتر توضیح بدی؟
-می دونی منظورم چیه
-می دونم؟
چشم هام چرخوندم و لب هام روی لب هاش گذاشتم و اجازه دادم کنترل بدست بگیره. دهنم باز کردم و گذاشتم داخلش بگرده.
داغ شده بودیم و لب هامون از هم جدا نمیشد. به دیوار پینم کرد. انگشتام روی سینش دویدن و احساس کردم چقدر بدنش امروز سفت شده.  اون عقب کشید و من میخواستم ازش سوال بپرسم.
-جانگکوک، ما چی هستیم؟
لحظه ای توی سکوت گذر کرد و سیلی از افکار توی ذهنم به حرکت دراومد.
-نمی تونم بهش جواب بدم ته.

MAFIAWhere stories live. Discover now