part21

1.2K 146 57
                                    

ردی که زیر ته نشسته بود گفت و به باسن ته چنگ زد. ته
لرزید و خودش عقب کشید.جیمین بهش نگاه کرد تا ببینه حالش خوبه یا نه. ولی مردی که زیرش بود فکش گرفت و لب هاش روی لب های جیمین کوبوند.
جیمین اول می خواست عقب بکشه ولی ماموریتشون بیاد اورد و اجازه داد اون مرد ببوستش.
زمخت و حال بهم زن بود و جیمین دلش میخواست بالا بیاره.
جیمین عقب کشید و دستش روی سینه مرد گذاشت.
-عضو کدوم گنگ هستید؟
مرد سکسکه ای کرد:
-پدر جئون
ته اضطرابش کنترل کرد و لبخند زد؛ دست هاش دور گردن مرد انداخت و اغواگرانه گفت:
-هی سکسی، تو می دونی جئون جانگکوک کیه؟
-اره،... اون پسر رئیسمه...
انگار داشت چیزی رو از حرفاش حذف می کرد.
-عالیه، و... شما پسرا قرار باهاش چیکار کنید؟
-نمیشه گفت
-لطفا، می زارم هر طور که خواستی باهام رفتار کنی.
ته اغواگرانه زیر گوش مرد زمزمه کرد.
-ما قرار اون دو تا پسر بکشیم... کیم تهیونگ و پارک جیمین... بعدش اعضا رو از بین می بریم و در اخر جانگکوک میکشیم.
مرد سکسکه ای کرد و خندید.
ته و جیمین با چشم های درشت بهم خیره شدن. جیمین سوالی که توی ذهنش داشت به زبون اورد.
-و شما کی قرار بود اینکار انجام بدید؟
-فردا، پدر جئون می خواست بیست تا مرد به خونه جانگکوک بفرسته، قرار بود کاری کنیم اونا زجر بکشن.
دستش روی باسن و رون جیمین کشید.
"ازشون بپرس اگر اون بیست نفر الان توی بار هستن" نامجون
توی شنود گفت.
ته پرسید:
-بیست نفر الان توی بارن؟
-اره، حرف زدن کافیه، میخوامت
اون شروع به بوسیدن گردن ته کرد، تلاش کرد تا پسش بزنه ولی فایده ای نداشت. مرد دوم هم همینکار با جیمین کرد.
-یونگی
جیمین به ارامی توی شنود نجوا کرد.
"ما الان میایم"
یونگی جواب داد.
زمانی که مرد پوزیشنش رو عوض کرد توی ته طوفانی به پا شد. اینطور مرد می تونست تاپ باشه.
ذهنش به سمت اون خاطرات رفتن و اشک از روی گونه هاش سرازیر شد.
-تمومش کن...
ته به محض اینکه پسر دوباره شروع به بوسیدنش کرد سرش تکون داد.
-تو..
صدای تفنگ توی اتاق عایق صدا پیچید و بعد دو بدن بی جون روی زمین افتاد.
ته و جیمین بلند شدن و همونطور که یونگی سمت جیمین دوید جانگکوک هم سمت تهیونگ رفت.
جانگکوک گونه اش رو گرفت.
-حالت خوبه؟
-من خوبم
جیمین همون لحظه جواب داد اما به یونگی!
-کارتون عالی بود بچه، شما محشرید بهتون افتخار میکنم. ما اون بیست نفر پیدا می کنیم و می کشیمشون.
نامجون گفت.
-اشکارش نکن
جانگکوک یاداوری کرد و هر سه سر تکون دادن.
-شما بچه ها جاتون الان امنه. ما اون بیست نفر می کشیم باشه؟
جانگکوک رون تهیونگ ماساژ داد.
-جانگکوک ما همشون گرفتیم به غیر از این یه نفر. میخوایم ازش بازجویی کنیم
هوسوک مرد دست بسته رو در حالی چشم بند و حوله ای توی دهنش داشت نگه داشت.
-ببرش توی ماشین. یونگی و جیمین شما هم برید توی ماشین ما هم میایم.
جانگکوک گفت.
به محض اینکه همه از اتاق بیرون رفتن جانگکوک سمت تهیونگ چرخید.
تهیونگ سعی کرد ارومش کنه.
-شما پسرا به موقع اومدید. مشکلی نیست
جانگکوک ته رو بلند کرد.
-تا زمانیکه تو خوبی من هم خوبم
همینطور که به سمت ماشین می رفتند تهیونگ پرسید:
-می خواید با اون مرد چیکار کنید؟
-اوه... خیلی کار ها... کلی کار بد...
***
(تهیونگ)
به محض برگشتمون به خونه، مرد داخل اوردیم. جانگکوک محکم بازوش گرفت و سمت اتاق بردش و من هم دنبالش کردم.
تاریک و سرد بود.
چراغ ها رو روشن کرد هیچ چیز غیر از سیاهی و یه صندلی که وسط گذاشته شده بود وجود نداشت.
یه جعبه بزرگ هم گوشه ای قرار داشت و هیچ ایده ای برای اینکه چیه نداشتم
-دوست نداری این ببینی ته
جانگکوک مرد سمت صندلی برد و دست ها و پاهاش به صندلی بست.
-من نمی خوام تنها باشم.
-پسرا توی سالنن

-نمی تونم فقط اینجا پیش تو بمونم؟ من هنوز با هیچ کدومشون اونقدر صمیمی نشدم. جیمین هم احتمالا با یونگیه.
دست هام تکون دادم تا از شر فضای تند اتاق خلاص شم.
جانگکوک اهی کشید.
-باشه
ژاکت مشکیش دراورد و بدستم داد. گرفتم و پوشیدمش حالا احساس گرم تری داشتم.
جانگکوک چشم بند و برداشت و حوله رو از توی دهن مرد بیرون کشید.
-چرا ادمات من نکشتن جئون جانگکوک
مرد نیشخندی زد و بهم نگاه کرد.
-اون خوشگله، اسمش کیم تهیونگه مگه نه؟ می تونه خیلی خوب بگا بره.
بهم طعنه زد و باعث شد قدمی به عقب برم
جانگکوک مشتی به فک مرد زد و باعث شد از درد ناله ای کنه.
-پدرم چندتا ادم داره؟
دستکشی که رو جعبه بود برداشت و دستش کرد.
مرد تفی کرد.
-من قرار نیست به تو بگم گوه اقا
به جانگکوک نگاه کردم و اون به سادگی سر تکون داد.
سمت جعبه رفت و با چاقوی کوچیکی برگشت. پشت سر مرد رفت و یکی از انگشت های مرد که به صندلی بسته شده بود گرفت.
-ته برو بیرون نیاز نیست این ببینی
این دفعه سر تکون دادم و بیرون رفتم
-چی م...اهههههههه

صدا رو از پشت در شنیدم و به خودم پیچیدم. این چیزی بود که توی جعبه قرار داشت.
به پسرا اطلاع دادم که میرم طبقه بالا تا لباس عوض کنم.
به بخش کمد خودم نگاهی کردم و یکی از لگ های نایک و لباس استین بلند مشکیم دراوردم.
اره تمام چیزی که داشتم لباس های استین بلند مشکی بود دقیقا از زمانی که امنیت نداشتم و هوا سرد بود.
شرتک، ژاکت جانگکوک و کراپ تاپ دراوردم. کفش هام هم از پام بیرون کشیدم و گوشه تخت جاش دادم.
لباس مشکی و لگم پوشیدم از توی اینه به باسنم زل زدم
-نمی تونی دروغ بگی ته، تپل و کلفتن
بلند به خودم گفتمش.
لباس ها رو روی صندلی گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم.
امشب قرار بود شبی باشه که من بیشتر از جانگکوک می فهمیدم
شاید همین باعث بشه بیشتر بهم نزدیک بشیم.
یا حتی من بیشتر از قبل پس بزنه.

امیدوارم دوسش داشته باشید.
گایز شرط ووت برای هفته دیگه ۴۵ تا ووته
در غیر این صورت اپ نداریم^^

MAFIAWhere stories live. Discover now