-اوه تو مجبوری! چه دلت بخواد چه دلت نخواد.
به شکمم ضربه زد و ناله ای کردم. به پهلوش لگد زدم و دیدم به عقب تلو تلو خورد و تعادلش رو از دست داد.
***
(تهیونگ)
ما تا اونجایی که می تونستیم مرد ها رو عقب روندیم. بیشترشون پخش زمین بودن یا مرده بودن. بعضی ها هم به شدت زخمی شده بودن.
مچ دستم به شدت درد می کرد چرا که وقتی میخواستم به یه مردی لگد بزنم اون مچ دستم بدجوری پیچونده بود.
یونگی و نامجون سر هاشون زخمی و خونی شده بود. دست های هوسوک غرق خون بود. جین موقع مبارزه می لنگید و پای جیمین زخم شده بود.
وقتی که کار یکی از مردا رو یه سره کردم یه نفر از پشت به زانو هام لگد زد و باعث شد بیوفتم.
جیمین هول کرد و خواست سمت من بیاد که سه تا از مرد ها اون گرفتن و متوقفش کردم.
-دست از سرش بردارید!!
یونگی فریاد زد ولی دوتا از مرد ها اون گرفتن. نگاه کردم و پدر جئون رو دیدم.
با اسلحه به سرم ضربه زد و شلیک کرد. فریادی از درد کشیدم. خونی که از کنار سرم جاری شده بود رو کنار زدم.
فریاد هوسوک رو که اسمم رو صدا می زد شنیدم.
-تهیونگ!
پدر جئون به ارومی بازوم گرفت و بلندم کرد. احساس می کردم اگر نمی گرفتم الان زمین می خوردم. دیدم کمی بلوری شده بود.
هوسوک، نامجین و یونگی رو روی زمین پرت کردن و پشت سرشون چاقو دراوردن تا سرجاشون بمونن.
درست روبروی خودم جیمین رو در حالیکه تیشرتش غرق خون بود رو روی زمین پرتاب کردن. روی دو زانوش فرود اومد و دو مرد دیگه از دو طرف بازوش گرفتن.
-بزار برن!
سعی کردم از دست پدر جئون فرار کنم ولی فایده ای نداشتم.
جانگکوک و تای رو دیدم که خیلی حرفه ای باهم می جنگیدن. سایر مرد های باقی مونده سمت تای رفتن تا بهش کمک کنن و به یکباره سره جانگکوک ریختن.
میون اشک هایی که صورتم خیس کرده بودن فریاد کشیدم.
-تمومش کنین!
جانگکوک گرفتن و اون کنار جیمین پرتاب کردن و همونطور که باقی پسرا رو گرفته بودن پشت سرش ایستادن.
جانگکوک روی پاهاش و بینیش جای خش چاقو داشت و کبودی هاش هم کاملا واضح بودن.
تای سمتمون اومد، صورت اون حتی از جانگکوک هم بدتر بود. کنار پدر جئون ایستاد و به بقیه شش تا پسر نگاه کرد.
مثل این بود که همشون مقابل پدر جئون تعظیم کردن.
-عااا مثل ابنکه لیدر قویه مافیا خستس؟
YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...