(جیمین)
همینطور که صحفه گوشی ای که همین چند هفته پیش خریده بودم رو بالا و پایین میکردم به عکس خودم و تهیونگ برخوردم
لبخند زدم و به گذشته ای برگشتم که زندگیمون هنوز اینقدر مضخرف نشده بود.
گوشیم خاموش کردم و تصمیم گرفتم تا حال یونگی رو بپرسم. تظاهر میکرد داره با هوسوک تمرین میکنه و دیدم چطور اون دو نفر ماهرانه باهم مقابله میکنن.
به محض اینکه من دید ایستاد:
-هی جانگکوک باهات حرف زد؟ حالت خوبه؟
-من حالم خوبه یونگی، ادامه بده
سمتم اومد و دست هاش روی مچم گذاشت.
-مطمئنی؟
سرم تکون دادم و به چشم های زیبای قهوه ایش زل زدم.
-باشه فرشته. هرموقع نیازم داشتی من اینجام.
سمت هوسوک برگشت و به تمرین کردن ادامه دادن.
از جام بلند شدم و سمت جانگکوک که توی اتاق و روی زمین نشسته بود رفتم.
سرش با دست هاش گرفته بود و به نظر خسته می اومد.
-زود باش رئیس، من میخوام چیزای جدیدی یاد بگیرم.
سرش بالا اورد و نگام کرد.
-باشه، مثل چی؟
-هرچیزی... همش دارم به این فکر میکنم که تهیونگ اونجاست و حالش هم خوب نیست. نیاز به چیزی دارم تا اون از ذهنم بیرون کنه از طرفی میخوام مهارتم بیشتر بشه.
شونه ای بالا انداختم و اون بلند شد.
-باشه، همراهم بیا
***
(جانگکوک)
به محض اینکه همگی توی اتاق کار اومدیم یونگی به حرف اومد.
-من میگم ما هممون به اندازه کافی توی مبارزه ماهریم.
هوسوک سرش به چپ و راست تکون داد.
-نمی تونیم این کار انجام بدیم.
جیمین: چرا؟
نامجون به جیمین اشاره کرد.
YOU ARE READING
MAFIA
Acciónجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...