Part 31

1K 124 10
                                    


(جیمین)

همینطور که صحفه گوشی ای که همین چند هفته پیش خریده بودم رو بالا و پایین میکردم به عکس خودم و تهیونگ برخوردم

لبخند زدم و به گذشته ای برگشتم که زندگیمون هنوز اینقدر مضخرف نشده بود.

لبخند زدم و به گذشته ای برگشتم که زندگیمون هنوز اینقدر مضخرف نشده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

گوشیم خاموش کردم و تصمیم گرفتم تا حال یونگی رو بپرسم. تظاهر میکرد داره با هوسوک تمرین میکنه و دیدم چطور اون دو نفر ماهرانه باهم مقابله میکنن.

به محض اینکه من دید ایستاد:

-هی جانگکوک باهات حرف زد؟ حالت خوبه؟

-من حالم خوبه یونگی، ادامه بده

سمتم اومد و دست هاش روی مچم گذاشت.

-مطمئنی؟

سرم تکون دادم و به چشم های زیبای قهوه ایش زل زدم.

-باشه فرشته. هرموقع نیازم داشتی من اینجام.

سمت هوسوک برگشت و به تمرین کردن ادامه دادن.

از جام بلند شدم و سمت جانگکوک که توی اتاق و روی زمین نشسته بود رفتم.

سرش با دست هاش گرفته بود و به نظر خسته می اومد.

-زود باش رئیس، من میخوام چیزای جدیدی یاد بگیرم.

سرش بالا اورد و نگام کرد.

-باشه، مثل چی؟

-هرچیزی... همش دارم به این فکر میکنم که تهیونگ اونجاست و حالش هم خوب نیست. نیاز به چیزی دارم تا اون از ذهنم بیرون کنه از طرفی میخوام مهارتم بیشتر بشه.

شونه ای بالا انداختم و اون بلند شد.

-باشه، همراهم بیا

***

(جانگکوک)

به محض اینکه همگی توی اتاق کار اومدیم یونگی به حرف اومد.

-من میگم ما هممون به اندازه کافی توی مبارزه ماهریم.

هوسوک سرش به چپ و راست تکون داد.

-نمی تونیم این کار انجام بدیم.

جیمین: چرا؟

نامجون به جیمین اشاره کرد.

MAFIAWhere stories live. Discover now