صداش مثل بمب توی خونه پیچید.
-پسرا! بیدار شید!
هیچ وقت جانگکوک در این حد عصبانی ندیده بودم. به جیمین نگاه کردم و کم کم چشم هام با لایه ای از اشک پوشیده شد.
بهم اشاره کرد بیا اینجا و من هم سمتش رفتم. همراهم نشست و کمرم مالش داد تا مطمئن شه حالم خوبه.بعد از چند ثانیه پسر ها از نقاط مختلف خونه جمع شدند و خمیازه کشیدن.
جین: چیشده کوک؟
-یه مشکلی داریم. تای اومده بود اینجا.
یونگی فریاد زد.-چی؟ کی بهش اجازه داده بیاد داخل؟
جانگکوک بهم نگاه کرد و بقیه پسر ها هم مستقیما بهم زل زدن. خجالت زده سرم پایین انداختم.
-اون از تهیونگ پرسیده میتونه از خودش دفاع کنه و تهیونگم بهش گفته و الان اون میدونه که کل باند لعنتیمون اموزش دیده است و همه نقشه هام خراب شده!
جانگکوک مچش پیچوند.-این یه اتفاق بود جانگکوک اون نمیدونست...
جیمین خواست حرفی بزنه که جانگکوک حرفش قطع کرد. انگشت اشاره اش سمتش گرفت و گفت:
-اون لعنتی اتفاق نبود تو میتونستی جلوش بگیری.
یونگی قدمی جلو گذاشت.
-تو الان عصبانی هستی. یکم نفس بکش باشه؟ ما حلش میکنیم.
-اوه اره!
راهش کج کرد و رفت طبقه بالا. همشون بهم خیره شدن و من نگاهم گرفتم. به ارومی گفتم:
-من واقعا متاسفم
-ما از دستت عصبانی نیستم ته. جونگکوک یکم... فشارش رفته بود بالا. ما یه نقشه جدید میکشیم باشه؟
هوسوک دستش روی شونم گذاشت و من سرم تکون دادم.
ولی جانگکوک از دستم عصبانی بود و با وجودی که پسرا اعتراف نکردن ولی میدونستم اونام از دستم عصبانی ان.
من همه چیز خراب کردم.
***
با وجودی که جانگکوک بالا بود پسرا پایین نشسته بودند.
-من میرم پیشش
یونگی بلند شد ولی من جلوش گرفتم.
-میشه من برم؟
-نمی دونم اگر اون...
-خواهش میکنم
التماسش کردم و اون اهی کشید. ازش تشکر کردم و راهی طبقه بالا شدم.
صدای فحش و فحاشی میشنیدم. به محض باز کردن در اب دهنم قورت دادم.
بهم نگاه کرد ولی وقتی دید منم روش برگردوند.
-از دست من عصبانی هستی؟
با پایین لباسم ور رفتم.
-نه ازت عصبانی نیستم
-چرا عصبانی هستی
-من از تای عصبانی هستم. از این عصبانی هستم که باید این مشکل حل کنم. من واقعا از دستت عصبانی نیستم
رفتم و کنارش نشستم.
-من متاسفم. من نقشه ات خراب کردم جانگکوک. من اصلا فکر نکردم و حدس میزدم اون ادم خوبیه.
نگاهی بهم انداخت.
-درسته، من فقط باید بیشتر بهت اموزش بدم ولی دیگه اون در برای هیچ کس باز نکن. اگر صدای در زدن شنیدی فقط من خبر میکنی، باشه؟
سرم تکون دادم و به پاهام خیره شدم.
-حالا که اونا میدونن من و جیمین اموزش دیدیم چیکار میتونن کنن؟
-بازیشون اپدیت میکنن و مردای بیشتری میارن و هزار چیز دیگه... اونا هنوز حمله نکردن و این به این معنیه که اونام دارن برنامه ریزی میکنن و تای احتمالا یکی از مردای جدیده. اون برای مدت زیادی اموزش دیده برای همین من میشناسمش.زمزمه کردم
-تای خیلی شبیه توعه
-چی؟
-اون فقط یکم شبیه توعه.
سرش تکون داد.
-بهرحال امیدم اونا درباره اموزش های تو و جیمین چیزی ندونن وگرنه بدختیم ☺
-احساس خیلی بدی دارم. من همه چیز خراب کردم.
-اینطور نباش. من درستش میکنم
مستقیما به چشم هاش خیره شدم و توی اون چشم ها ترس دیدم.
دستم روی گونه اش گذاشتم و گونش بوسیدم.
-دوباره میگم، خیلی متاسفم.
بلندم کرد و من روی پاهاش نشوند.
-میدونم.
خم شد و بوسیدم و من هم چشمام بستم. بهش اجازه دادم وارد دهانم بشه و دست هام دور گردنش حلقه کردم.
بعد از سی ثانیه بوسیدن، عقب کشید و عاشقانه نگاهم کرد.
زمزمه کردم:
-دوست دارم.
لبخندی زد.
-من هم دوست دارم.
-تو باید بری با پسرا حرف بزنی
از روی رونش بلند شدم و اون هم ایستاد.
-اوه
بیرون رفت و در بست.
***
(جانگکوک)
رفتم طبقه پایین و همه پسرا رو دیدم.
-الان خوبی؟
هوسوک پرسید و من سری تکون دادم.
-من میرم حمام
جیمین گف و سمت حموم پایین هال رفت. نامجون بهم نگاه کرد.
-خب الان قرار چیکار کنیم؟
-به تمرین اون دوتا ادامه میدیم. هوسوک، میخوام بیرون در دوربین نصب کنی. درباره بقیه هم بعدا صحبت میکنیم.
دست به سینه ایستادم.
یونگی: جانگکوک به نظرم باید به ته واقعیت بگی
-چی؟
یونگی زیرکانه ادامه داد:
-بهش درباره مادرش بگو. شما همدیگر رو دوست دارید، درسته؟ اگر همینطور به دروغ گفتن ادامه بدی اون یه روز میفهمه و بیشتر ازت متنفر میشه.
-نمی تونم اجازه بدم بفهمه من مادرش کشتم. این همه چیز خراب میکنه.
-چی؟
با شنیدن صدای شکسته و ضعیف پشت سرم چشم هام درشت شد.
تهیونگ با صورت اشکی توی راه پله ایستاده بود.
-ته
یک قدم سمتش برداشتم ولی اون عقب رفت.
-نه. ت...تو گفتی مادرم کشتی. درست...درسته؟
صداش ضعیف بود و بدنش میلرزید.
-ته
-درسته؟
لب هاش لرزیدن. سرم پایین انداختم. نمی تونستم به چشم هاش نگاه کنم.
-اره
نفسش حبس شد. سرم بالا اوردم و دیدمش که با دست هاش دهنش پوشونده و اشک ها مثل سیلی صورتش خیس میکردند.
به سرعت دوید طبقه بالا و محکم در اتاقمون بست. سرم مالش دادم.
-فاک
فحشی دادم و پشت سرش به سرعت رفتم طبقه بالا.هو هو، خودتون بدجنسید 😈😌
اولش احساس سینگلی کردم ولی اخرش ریده شد به همه چیز. یونگی دلبندم نمیشد شات اپ کنی؟ اینا تازه یخاشون داشت وا میشد. 🤪
YOU ARE READING
MAFIA
Aksiyonجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...