جانگکوک بلند بلند سرفه کرد و به هوسوک خیره شد.
هوسوک خنده ای کرد و جین هم لبخند زد.
-شما دوتا خیلی کیوتید
بحث عوض کردم.
-عاا شما بچه ها کار های مافیایی و اینا ندارید؟
-در واقعا داریم! بیاین بچه ها
جانگکوک و بقیه بچه ها ما رو رها کردن و سمت اتاق جلسه رفتن.
جیمین بلند شد و درحالی که شکمش گرفته بود سمتم اومد.
-می خوای گوش وایسیم؟
چهره شیطونی به خودش گرفته بود و من هم سر تکون دادم. سمت جایی که اتاق جلسه بود رفتیم و گوشامون به در چسبوندیم.
شنیدیم که نامجون گفت:
-جانگکوک تو مطمئنن نمی خوای این بشنونی ولی...
-چی؟ فقط بهم بگو
-ما رئیس بوگوم و کسی که پشت تمام این قضایا هست پیدا کردیم.
-کی؟
-پدرت
***
(جانگکوک)
-چی؟
نمی تونستم باور کنم این واقعیت داره.
نامجون توضیح داد.
-درسته، جئون پائه. من سیستمشون هک کردم و این نشون داد اون داره تلاش میکنه پیشت برگرده
دستام توی موهام فرو بردم و بهم زدمشون.
-برای چی؟ اون زندگیم خراب کرده.
-نمی دونم
اون برگشته؛ فرصتی که منتظرش بود. و حالا می خواست ادم هایی که دوسشون دارم ازم بگیره؟
تو مادرم ازم گرفتی، بابا
نمی زارم دیگه کسی از این خونه رو ازم بگیری
یونگی نگاهی بهم کرد
-خوب ما می خوایم چیکار کنیم؟
-نمی تونیم صبر کنیم تا اون بهمون حمله کنه. پس اول ما به اون حمله می کنیم. لوکیشنشون رو پیدا کن هوسوک
دستور دادم و از جام بلند شدم
-حله
روی صندلی چرخشیش چرخشید و روی کیبورد تایپ کرد.
-اوکی پیداش کردم. خیابان ...357
-اسلحه هاتون بردارید. بیاید اون عوضی رو بگیریم.
ژاکت مشکیم که روی قفسه بود برداشتم و پوشیدم.
-درباره جیمین و تهیونگ میخوایم چیکار کنیم؟
یونگی همینطور که داشت مثل بقیه ژاکتش می پوشید گفت.
-اونا رو همینجا می زاریم. امن تره. اگر با خودمون ببریمشون پدرم می تونه هر لحظه بهشون اسیب بزنه.
در باز کردم و دیدم که جیمین و تهیونگ هر دو روی زمین افتادن.
اهی کشیدم
-خدایی؟؟
-ما داشتیم خب.. داشتیم
جیمین میخواست بهونه جور کنه ولی کاملا معلوم بود نمی تونه.
-بابای تو واقعا رئیس اون دسته است؟
تهیونگ بلند شد و کمک کرد جیمین هم بلند بشه.
-اره
ما بیرون اومدیم و اسلحه هامون از اتاق اسلحه ها برداشتیم.
-میخوای باهاش چیکار کنی؟
تهیونگ همینطور که دنبالم می اومدپرسید.
-می کشمش
-قرار نیست به این اسونی باشه.
-من می دونم دارم چیکار میکنم.
فریاد زدم و اونم خفه شد و اروم روی مبل نشست. جیمین هم به اون اضافه شد.
-لطفا مراقب باشید.
-بچه ها ما می دونیم داریم چیکار میکنیم همه چی ارومه
یونگی اونا رو روشن کرد.
-همه امادن
نگاهی به پسرا کردم و همه سر تکون دادن.
-اوکی بزن بریم
-صبر کن یونگی
جیمین بازوش گرفت، کشیدش و روی لب هاش بوسه زد. دقیقا جلوی من و پسرا.
جیمین جدا شد و دست هاش روی گونه یونگی گذاشت.
-لطفا مراقب خودت باش
یونگی لبخند زد.
-چشم
سرم تکون دادم و لبخندم قایم کردم. پشت سر یونگی که از در بیرون رفت، بیرون رفتم.
سوار ماشین شدیم و هوسوک لوکیشن روی جی پی اس زد. اینطوری جین می دونست کجا بره.
-بریم گیرش بیاریم!
مچم چرخوندم و سمت اون منطقه حرکت کردیم.
***
اونجا انبار بود. تاریک و به نظر قدیمی می اومد. تفنگ هامون توی دست هامون بود و اماده تیر اندازی بودیم؛ هرچیزی ممکن بود اتفاق بیوفته.
چون اونجا هیچ نگهبانی نداشت به ارومی داخل شدیم. فضای خالی زیادی بود و هیچ ادمی هم اون اطراف پیدا نکردیم.
-خب خب خب این ادم می تونه جئون جانگکوک باشه؟
یه صدا شنیدیم و بعد چراغ ها روشن شد.
اون صدا رو شناختم.
-بابا
بهش خیره شدم و اون بهم نیشخند زد.
-از اینکه دوباره می بینمت خوشحالم
-لیاقت تو عذاب کشیدنه
هوسوک سمتش تف انداخت و اون خندید.
-اوه واقعا؟ من بی گناهم. توی عمرم هیچ کار اشتباهی انجام ندادم.
به راحتی دروغ گفت.
-تو زن خودت کشتی. مادرم ، ازم گرفتیش. من هیچی نداشتم.
- و ته می دونی کی رو کشتی؟ زنی که تمام عمر مراقبش بودم و بهش اهمیت می دادم. مادرت هیچ اهمیتی برام نداره. وقتی نیازش داشتم اون اونجا بود. بعد از کشتن مادرت وقتی فرار کردم اون مراقبم بود. می دونم باید همون موقع که شانسش داشتم تو رو هم می کشتم.
نه
اون داره دروغ میگه
امکان نداشت اون مادرم دوست داشت. اونا قرار بود تا اخر عمر باهم باشن. مامانم گفت اونا خوشحال ترین بودن.
همه چیز دروغ بود؟
-تو هیچی غیر از یه دروغگو نیستی
-الان پسرم من همه چیز هستم غیر از دروغگو
-فاک یو. تو لیاقت زنده موندن نداری

YOU ARE READING
MAFIA
Actionجئون جانگکوک سر دسته یه مافیای معروف و خشن اتفاقی به یک کافه میره و اولین عشقش می بینه اون نمی تونه عاشق بشه، عشق برای مافیا یعنی ضعف. اگر اون پسر وارد بازی بشه میشه نقطه ضعفش... تهیونگ حسابدار یه کافه کوچیک وسط شهره. یه پسر بی غل و غش همراه رفیق...