part15

1.3K 173 7
                                    

ذهنم داشت سمت جاهای بد کشیده می شد میخواست باهام چیکار کنه؟
اونکه نمی خواد....
نمیخواد من لمس کنه؟ میخواد؟
با فکر کردن بهش اشک هام مثل رود جاری شدن.
برای اینکه دیگه گریه نکنم فقط باید به جانگکوک فکر می کردم.
-دارید من کجا می برید؟
هردوشون خندیدن
-فقط یه خونه. قرار بهت خوش بگذره بهم اعتماد کن.
***
به محض اینکه به خونه رسیدیم اون مرد از ماشین پیاده شد و وحشیانه بازوم گرفت و من بیرون کشید.
اونا من داخل بردن و اونجا ادم های زیادی دیدم.
حتما اینجا قرارگاهشون نه اون انبار
-رئیس اون اینجاست
من به جلو هل داد و باعث شد بیافتم.
-هوم پس تو همونی هستی که پسرم دوسش داره.
-بابای جئون
توی چهره ام فقط نفرت دیده می شد که باعث شد اون نیشخند بزنه.
-یکی و تنها. یادداشت به دستش رسید بوگوم؟
نیشخند خبیثانه اس زد و عقب رفت. اهی از سر اسودگی کشیدم.
-ولی نمی تونم همون حرف قدیمی دربارشون بگم. پسرا هر کاری خواستید بکنید و بقیه اتون هم با من بیاید.
رئیس دست هاش بهم کوبوند و همراه مرداش که پشت سرش بودند راه افتاد.
چشم هام درشت شدن و تند سرم تکون دادم.
-نه..نه خواهش میکنم
بوگوم نیشخندی زد و من بلند کرد.
5 پسر دیگه هم همراهمون اومدن و بوگوم من روی تخت انداخت.
دستام هنوز بسته بودن و من نهایت تلاشم کردم تا بازشون کنم.
-اتفاقاتی که قراره بیوفته توی این اتاق میوفته. باید به حرفمون گوش بدی وگرنه تا وقتی بیهوش بشی به فاکت میدم. فهمیدی؟
بوگوم دستور داد.
همینطور گریه می کردم. یکی از اون ها بهم سیلی زد.
-فهمیدی؟
با لرزش گفتم:
-ا..اره
-خوبه
برای چیزی که قرار بود اتفاق بیوفته اماده نبودم.
یکی از مرد ها من روی زمین انداخت و مجبورم کرد روی زانوهام بیوفتم.
همشون دور تا دورم ایستادند و نیشخند زدن.
بالای سرم نگاه کردم و دیدم همشون زیپ شلوار هاشون پایین می کشن.
***
(جانگکوک)
به محض اینکه اطراف گشتم وچاقو هام برداشتم یونگی غر غر کرد:
-جانگکوک امکان نداره بتونی تنها بری!
بهش سیلی زدم.
-چرا باید برم اونا تا همین الانشم به تهیونگ اسیب زدن.
جین دستش روی شونم گذاشت
-جانگکوک این یه شنوده. باشه؟ مراقب خود باش. حتی اگر بابات نکشتی تهیونگ از اونجا بیرون بیار
-تا زمانی که نکشمش از اونجا بیرون نمیام.
جیمین هنوز روی صندلی نشسته بود
-جانگکوک اگر تو بخاطر نجات دادن تهیونگ نگران کشتن پدرتی  اون وقت تو اون ادمی نیستی که فکر می کردم.
-باشه! من میرم. تا زمانی که بهتون نگفتم نمیاید، فهمیدید؟
به همشون نگاه کردم و اون ها همه سر تکون دادن
***
با شنیدن صدای هق هق، شنود هام دراوردم و به جیمین نگاه کردم.
سمتش رفتم و اون با چشم هایی پر از اشک سرش بالا اورد.
-حالش خوب میشه مگه نه؟
بلندش کردم و توی اغوشم کشیدمش
-جانگکوک اون نجات میده نگران نباش عزیزم
جیمین تیر خورده بود. اون از لحاظ احساسی جلوی تهیونگ قوی بود.
اون قربانی کودک ازاری بود و قرار بود بازهم قوی بمونه
-سرت بالا بگیر. هوسوک دوربین های امنیتی اون اطراف تماما هک کرده ما  حواسمون به  همه چیز هست.
-می تونیم تهیونگ رو هم چک کنیم؟
-بزار ببینم
سمت اتاق کامپیوتر ها رفتیم. هوسوک یکی یکی وارد دوربین های بیشتری می شد.
جین دستش روی صندلی که هوسوک روش نشسته بود و دوربین ها رو چک می کرد گذاشت.
-اون کجاست هوپ؟
-دارم تلاشم میکنم. اوه خدای من
هوسوک دوربین اتاق خواب بالا برد و جیمین توی شوک رفت.
پسرا داشتن با تهیونگ کار هایی میکردن...
جیمین به سرعت نگاهش گرفت. دهنش با دست هاش پوشوند و توی سکوت اشک ریخت.
توی بغلم گرفتمش و اجازه دادم گریه کنه.
نامجون رو به ما کرد.
-امیدوارم جانگکوک همشون بگیره. شنود هاتون بزارید پسرا
همینطور که هنوز جیمین بغل کرده بودم جین شنود من هم بهم داد.
-مهم نیست چه اتفاقی می افته جانگکوک تهیونگ نجات میده جیمین
زیر گوشش زمزمه کردم و اون به گریه کردن ادامه داد.
***
(تهیونگ)
همه چیز درد می کرد. گلوم،بدنم،باسنم.
کمرم
همه چیز...
به محض اینکه احساس کردم بوگوم کامش توی من خالی کرد روی تخت افتادم.
-هنوز تموم نشده
بدنم گرفت و بلندم کرد اما به محض شنیدن صدای پدر جانگکوک متوقف شد.
-پسرا تهیونگ بیارید پایین
نیشخندی زد و شلوارم بالا کشید.
روی تمام بدنم پر از کیس مارک بود از سمت ادمی اشتباه...
موهام بهم ریخته بود واحساس میکردم هر لحظه ممکنه بیهوش بشم.
اونا من روی زمین انداختن و وقتی سرم بالا اوردم جانگکوک اونجا بود.
***
(جانگکوک)
-چه بلایی سرش اوردید
تقریبا نزدیک بود سمتش بدوم ولی بوگوم تفنگش بیرون اورد.
-اوه اون؟ پسرام فقط یکم خوشگذروندن.
پدرم خندید.
نفرینش کردم.
-توی اشغال
-می دونستی تهیونگ می تونه فقط با یه لمس دست ارضا بشه؟ می تونیم به عنوان هرزمون ازش استفاده کنیم و
پدرم شروع به نطق کردن کرد و من مچم پیچوندم.
-بزار اون بره و جاش من بگیر
بهش پیشنهاد یه چالش دادم و پدرم بهم یه لبخند شیطانی تحویل داد.
-می تونه یه قرار باشه
تهیونگ اعتراض کرد.
-نه جانگکوک
من تسلیم شدم.
-من بگیرید و بزارید اون بره. شما پسرا می تونید هرکاری خواستید با من کنید فقط بزارید بره.
-جانگکوک داری چیکار میکنی
صدای نامجون از پشت شنودم شنیدم ولی توجه ای بهش نکردم.
-جانگکوک
ته گریه کرد و من حالتم نگه داشتم.
پدرم شونه ای بالا انداخت.
-باشه.
-شما پسرا...بیاید
توی شنود بهشون گفتم و بعد صدای کلید ماشین و روشن شدن موتور شنیدم.
بوگوم گفت:
-اسلحه ات بزار پایین
چشمام چرخوندم.
-چی؟ ترسیدم؟
-انجامش بده
با اسحله نشونم گرفت.
تفنگ هام بیرون اوردم و روی زمین گذاشتم. همینطور که پدرم بهم زل زده بود زمان میگذشت.
مشکوکانه بهم خیره شد.
-هیچ راه دیگه ای نبود خودت بهم تسلیم کنی جانگکوک
-تسلیم میشم. بزار اول با تهیونگ حرف بزنم
بهم نگاهی کرد و سر تکون داد.
سمت تهیونگ رفتم. ازادش کردم و دست هام روی گونه هاش گذاشتم.
-جانگکوک
بازو هام گرفت و گریه کرد.

می دونید چرا این پارت اینقدر کمه؟
چون ووت ها خیلی کمه و منم مثلا قهرم^^
جاش پاشید برید گالری عکس ها رو ببینید و خوشحال شید....

MAFIAWhere stories live. Discover now