کلافه به سر در کافه سه دسته جارو خیره میشم و نفسم رو حرصی میدم بیرون.
رو به خودم پچ پچ میکنم:چه مرگته اخه هری،اونهمه به دراکو و هرماینی و رون گفتی من کار دارمو عمرا بیام سه دسته جارو و فلان و فلان و فلان،بعد الان جلو در کافه چه غلطی می کنی دقیقا؟
نفس عمیقی می کشم و به خودم جواب میدم:خب...دروغ نگفتم که...کار داشتم.ولی زودتر انجام دادم کارامو بعدشم گفتم یه سر به اینجا بزنم یه نوشیدنی کره ای بخورم،اصلنم یادم نبود که قراره دراکو اینام اینجا باشن.
با انگشت شصت و اشارم چشمامو فشار میدمو میگم:به خدا احمقی هری،فکر کردی بقیه هم این بهونتو قبول می کنن؟تابلوعه که داشتی از فضولی میمردی و اومدی ...
با کف دست ضربه ای به پیشونیم میزنم و میچرخم به عقب و میگم:راس میگی...اصلا ولش کن ...به من چه ،بزار با زن و بچش خوش باشه...اصلا من چیکار به دراکو دارم؟
تصمیم میگیرم از کافه فاصله بگیرم که صدای پروفسور مک گونگال رو از کنارم میشنوم که میگه:سلام پروفسور شدو..خوبین؟
میچرخم سمتش و با لبخند هولی شبیه کسی که مچش گرفته شده میگم:سلام پروفسور.شما اینجا چیکار میکنید؟
لبخند کوتاهی میزنه و با نگاه نافذش جوری به چشمهام نگاه میکنه که انگار هدفم از اینجا بودن رو فهمیده و میگه:هیچی با هاگرید قرار بود یه سری به اینجا بزنیم و یه نوشیدنی کره ای بخوریم.تو اینجا چیکار میکنی؟البته که حدس میزنمم برای دیدن مالفوی اومدی.
سریع نگاهم رو ازش میدزدم و میگم :نه ...ربطی نداره.فقط داشتم از جلوی در کافه رد میشدم.
دستش رو پشتم میزاره و به جلو هدایتم میکنه و میگه:پس حالا که تا اینجا اومدی من و هاگرید خوشحال میشیم یه زمانی رو باهامون بگذرونی.
سعی میکنم مقاومت کنم و میگم:عه
..نه مزاحمتون نمیشم.پروفسور سری تکون میده و میگه:مزاحم نیستی هَر...ینی پروفسور شدو.
نفسم رو کلافه میدم بیرون و به اجبار همراه باهاش میرم داخل کافه.
عجیب بود اما به محض ورودم به کافه انگار انرژی عجیبی نگاهم رو به سمت چپ کشید.سرم رو میچرخونم سمت چپ و نگاهم خیره میشه روی مردی با موهای بلوند و چشمای روشن که داشت با بی تفاوتی به صحبتهای بقیه گوش میداد.
نگاهم رو میچرخونم روی زنی که کنارش نشسته بود و اخمی روی صورتم میشینه.
پروفسور مک گونگال به میزی که هاگرید پشتش نشسته بود و داشت برامون دست تکون میداد اشاره میکنه .سعی میکنم حواسم رو از دراکو و زنش و بقیه ی افراد پشت میز پرت کنم و همراه پروفسور مک گونگال میرم سمت هاگرید.
هاگرید با رسیدنمون محکم میزنه روی شونپ و میگه:سلام هَ...
سریع سرفه میکنم که ادامه نده و میگم:سلام هاگرید.خوبی؟
YOU ARE READING
Drarry_My Beautiful Mistake
Fanfiction"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...