Part29

2.1K 332 77
                                    

رو به روی دراکو می ایستم و چوبم رو در میارم.بهش توضیح میدم که بهترین خاطره ای که داره رو توی ذهنش بیاره و بعد همون طلسمی که اسنیپ برای ورود به ذهن خودم خونده بود رو گفتم و سعی کردم به ذهن دراکو نفوذ کنم و گفتم که سعی کنه جلوی ورودم رو بگیره.

روی صندلی نشست و چشمهاش رو بست .

طلسم رو خوندم و منتظر شدم.

یهو حس کردم توی قدح خاطرات رفتم ،تمام خاطرات دراکو جلوم میچرخید،شبی که توی اتاق ضروریات پیشش بودم،روزی که تبدیل به مرگخوار شد،روز اول مدرسه،روزی که توی مغازه ی مادام مالکین دیدمش،خاطراتش کنار پدر و مادرش،خوابهایی که توش باخودم مشغول میک لاو بود!

طلسم رو قطع می کنم و متعجب نگاهش می کنم.

دستش رو میگیره به پیشونیش و بلند میگه:فاک هری،این چه کوفتی بود دیگه؟سرم داره از درد میترکه!

با شیطنت دستهام رو می کنم توی جیبم و آروم آروم میرم جلو و میگم:آقای مالفوی،اون خوابایی که میدیدی چی بودن؟

درد سرش رو یادش میره و میگه:نمی دونم داری درباره ی چی حرف میزنی!

میخندمو میگم:کامان درا،خودم دیدم خواباتو توی ذهنت.

از جا پرید و گفت:هری جیمز پاتح،چطور جرات کردی بری توی خاطرات من!

پوکر نگاش کردم و گفتم:ریلی دراکو؟خب وقتی منم با پروفسور اسنیپ تمرین میکردم اون رفت توی خاطراتم.

یکم محتاط و نگران میپرسه:چیا دیدی حالا؟

میفهمم که نگران اینه که مرگخوار بودنش رو فهمیده باشم.نیم نگاهی به ساعدش که با مچ بند پوشیده شده بود میکنم و میگم:هیچی فقط همین که خواب دیده بودی رو دیدم.زود از ذهنت اومدم بیرون.

دوست داشتم خودش بهم بگه،بگه که ولدمورت بهش چه ماموریتی داده!نمیخواستم بفهمه که میدونم.میخواستم ببینم تا کی میخواد ازم قایم کنه اینا رو.

بهش میگم:اوکی،برگرد سر جات،یبار دیگه امتحان میکنیم.یه خاطره ی بهتر انتخاب کن و روش تمرکز کن.هر چی زودتر باید بتونی ذهنت رو ببندی،ما نمیدونیم که ولدمورت کی ممکنه تصمیم بگیره که وارد ذهنمون بشه و چکمون بکنه.

مصمم سری تکون میده و میگه:اوکی هری،شروع کن.

دوباره طلسم رو میخونم و وارد ذهنش میشم.اینبار یکم مقاومت میکنه ولی باز هم خیلی سریع وارد ذهنش میشم.

بعد از چندین بار تلاش که همش ناموفق بود ولی خب هر بار یکم بهتر از قبل میشد گفتم:من باید برم درا.ساعت ۸ باید برم پیش دامبلدور...فردا همین ساعت همینجا.

سری تکون میده و میگه: باشه،تو برو،من یکم همینجا استراحت میکنم بعد میرم.

راه میوفتم سمت در که با صدای آرومی میگه:هری؟

Drarry_My Beautiful Mistakeحيث تعيش القصص. اكتشف الآن