با نشستنش کنارم حس می کنم ضربان قلبم کر کننده میشه،مگه ممکنه؟چرا کسی به من نگفت که دراکو قراره استاد معجونها بشه؟
اون مگه تو وزارتخونه کار نمیکرد؟
نگاهم رو از کنارش میگذرونم و به هرماینی و رون خیره میشم.ولی نگاه متعجب اونها هم که سمت من بود متوجهم میکنه که از این موضوع بی خبر بودن.
اینبار به دامبلدور و اسنیپ که دو تا مظنون بعدی بودن نگاه می کنم و وقتی نیشخند روی لب اسنیپ و نگاه خندون دامبلدور رو میبینم میفهمم که کار اونا بوده و به نشونه ی تاسف سر تکون میدم و برمیگردم سر جام و سعی می کنم تا حد ممکن از دراکو فاصله بگیرم که بوی عطرم رو حس نکنه،ولی گویا یکم دیر عمل می کنم ،چون میچرخه سمتم و با اخم میگه:استاد درس جادوی سیاهی؟
کلاه شنلم رو میکشم جلوتر و میچرخم سمتش و طوری که نگاهش به چشمهام نیوفته میگم:بله،چطور؟
با دیدن نقاب و کلاهی که به شدت جلو کشیده بودم مکثی می کنه و مشکوک میپرسه:ما هم رو نمیشناسیم؟
میام جوابی بدم که اخمی می کنه و بی تفاوت میگه:مهم نیست.
و نگاهش رو به رو به روش میدوزه.
با ورود بچه ها و نشستنشون سر جاهاشون وقتی سکوت برقرار میشه دامبلدور از جا بلند میشه تا مثل همیشه به بچه ها خوشامد بگه و حرفهاش رو بزنه،
سرفه ای می کنه و اینطور شروع می کنه:سلام به همه،همگی و مخصوصا سال اولیها به هاگوارتز خوش اومدین،قبل از شروع جشن چند کلمه باید باهاتون صحبت کنم،خیلی از اساتید رو از قبل میشناسید ولی امسال دو تا پروفسور جدید دارید،نفر اول آقای دراکو مالفوی،استاد درس معجون ها که به جای پروفسور اسنیپ قرار میگیرن،و نفر دوم آقای شَدو (shadow) به عنوان استاد جادوی سیاه.در رابطه با دروس تغییر شکل و وردها هم همونطور که میدونید سالهای اول تا سوم با خانم گرنجر و آقای ویزلی کلاس دارن و سالهای بالاتر با پروفسور فلیت ویک و پروفسور مک گونگال کلاس دارن.بیشتر از این وقتتون رو با حرفهام نمی گیرم،میتونین جشن رو شروع کنید.
و با اشاره ای به سمت میز های گروه ها،غذاها رو روی میزها ظاهر می کنه و سر جاش میشینه.
از رفتار سرد دراکو شوکه بودم،بوی عطرم رو میدونستم که فهمیده،از نفسهای عمیقش کنارم اینو میتونستم بفهمم ولی هیچ کنجکاوی ای دربارم نکرد...
صدای پچ پچ های بچه ها رو میشنوم که دارن بحث می کنن که"استاد جادوی سیاه چقدر عجیبه،چرا نقاب داره،اسمش چیه؟فامیلیش شَدوئه،یعنی سایه،فامیلیه واقعیشه یعنی؟یا واسه اینه که شناخته نشه؟دراکو مالفوی اینجا چیکار می کنه؟همه میدونن که با مرگخواراس،چطور دامبلدور اونو اورده اینجا؟"
کم کم از شدت پچ پچ ها خسته میشم،چنگالم رو رها می کنم توی بشقاب جلوی روم و تکیه میدم به پشتی صندلی و با بی تفاوتی بقیه رو زیر نظر می گیرم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Drarry_My Beautiful Mistake
Hayran Kurgu"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...