هری
همین که از کافه خارج میشیم منو هل می ده توی کوچه ی باریک کنار کافه که همیشه تاریک و خلوت بود و خودش قدم قدم بهم نزدیک میشه.
نمی تونستم بفهمم چی تو مغزش میگذره.اما نمی تونستم هم ته دلم اعتراف نکنم که توی این حالت مرموزش چقدر جذابه.
از دیوار فاصله می گیرم و بهش نزدیک میشم و تقریبا رو به روی هم قرار میگیریم.نگاهم ناخوداگاه بین چشم ها و لبش میچرخه.چقد دلم میخواست الان فاصله ای بینمون نبود.
جدی میشم و سعی می کنم نگاهم رو از لبش بگیرم و میگم:این چه مسخره بازی ایه دراک...
قبل از اینکه جملم تموم شه لبخند کجی میزنه.
با آرامش چوب جادوش رو میاره بالا و قبل از اینکه من واکنشی نشون بدم چوبش رو حرکت میده و ماسک من رو میزنه کنار،هنوز تو بهت کارش بودم که سرش رو میاره جلو و لب هاش رو روی لبهام میزاره.
نمی تونم باور کنم.سر جام برای چند لحظه خشک میشم اما بعد از بهت در میام و کم کم باهاش همراهی می کنم.
وقتی همراهی من رو میبینه حرکاتش خشن تر میشه،هلم میده سمت دیوار و خودش رو میچسبونه بهم و مجدد شروع می کنه به بوسیدنم.
دستهام رو فرو می کنم لای موهاش و با ولع میبوسمش .
بوی عطر چوب کاج زیر بینیم میپیچید و دراکو رو توی نزدیک ترین فاصله ی ممکن داشتم.
انقدر بوسه مون طولانی شد که هر دومون نفس کم آوردیم و از هم فاصله گرفتیم.
طلسمی که روی رنگ چشمها و زخم پیشونیم ایجاد کرده بودم کم کم از بین میره و چهره م کاملا تبدیل به صورت خودم میشه.
نفس نفس زنون به چشمهای دراکو خیره میشم و دهنم رو باز می کنم تا حرفی بزنم که دراکو نیشخندی میزنه و دوباره لبهاش رو روی لبام میزاره.
بعد از چند ثانیه فاصله ی خیلی کمی بین لبهامون میدم و خیره به چشماش زمزمه می کنم:کاش نمیفهمیدی من کی ام دراکو.
دستش رو لابه لای موهام حرکت میده و در حالی که نگاهش دوخته شده به چشمام مثل خودم زمزمه میکنه:چی باعث میشه اینجوری رفتار کنی؟چرا انقدر مرددی؟
نگاهم رو ازش میگیرم و کنار لبش رو میبوسم .گونه شو می بوسم و کم کم میرم پایین تر.بوسه ای روی گرنش میزارم و نبضش رو حس می کنم.لبخندی میزنم و پیشونیم رو تکیه میدم به شونش و آروم میگم:تو زن داری دراکو.من نمی تونم در حالی ادامه بدم که تو کنار یکی دیگه ای.هیچ کدوممون نمی تونیم.
دستش رو میزاره زیر چونم و سرم رو بلند میکنه.نمی دونم توی چهره م چقدر خستگی میبینه که دلش میسوزه و محکم بغلم می کنه و به قفسه ی سینه ش کوبیده میشم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Drarry_My Beautiful Mistake
Fanfic"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...