از روی صندلی بلند میشم،رو به روی دراکو می ایستم و می گم:این تموم ماجرا بود دراکو.
چند بار دهانش رو باز میکنه تا حرف بزنه ولی باز هم سکوت می کنه .
برای عوض کردن جو لبخندی میزنم و میگم:بیخیال دراکو،چرا اینجوری شدی؟آروم باش و بیا بریم به من کمک کن اون موجودی که قصد دارم رو بسازم،تا صبح زیاد وقت نداریم.
از روی تخت بلند میگه و چند دور کلافه دور خودش میچرخه،در نهایت رو می کنه به منو میگه:هری اینجوری نمیشه.من میترسم.اگه لرد سیاه بفهمه...اگه بفهمه...نمیشه هری.
میرم جلو،صورتش رو توی دستهام محصور می کنم و آروم میگم:آروم باش دراکو.این بهترین راه حل ممکنه که هم پدر و مادرت هم خودت و هم دامبلدور در امان بمونید.فقط بزار خیالم از تو و خونوادت راحت باشه که توی خونه ی سیریوس جاتون امنه.
لبخندم رو کش میدمو میگم:در ضمن،فردا که خونوادت رو دیدی می تونی درباره ی خودمون بهشون بگی...هر چند که...
میخندمو ادامه میدم:بعدش احتمال اینکه بابات به قصد کشتنم بیاد اینجا وجود داره.
میخنده و میاد جلو و سرش رو میزاره روی شونه م و سکوت می کنه.آروم گونه ش رو میبوسم و بعد از چند لحظه میگم:خب حالا بیا بریم کم کم بسازم موجود سیاهم رو...زیاد وقت نداریم.
سرش رو از روی شونم برمیداره و راه میوفته سمت گوشه ای از اتاق،طلسم هایی رو میخونه و چند تا پاتیل و خرده ریزه که حتی نمی دونستم چی ان جلوش ظاهر میشه.
آستین هاش رو میزنه بالا و شروع به کار می کنه.
لبه ی تخت توی سکوت میشینم و نگاهش می کنم.توی این شرایط باید تمام تمرکزم روی نقشه ای که دارم باشه ،نه اینکه به این فکر کنم که دراکو چقدر با این حالت مشغول و سردرگم جذابتر شده!
انقدر نگاهش می کنم میچرخه سمتم،دستهاش رو به هم میزنه و میگه:هری،تموم شد،فقط باید هر وقت خواستی کامل ساخته بشه موی اون فردی که میخوای شبیهش بشه رو بندازی توی پاتیل.
از فکر درمیام و بهش لبخندی میزنم.میرم سمت پاتیل و به مایع سیاه داخلش نگاه می کنم و میگم:خوبه،مرسی.مو رو صبح میندازم داخلش که ساخته بشه...دیگه به نظرم بهتره بریم به خوابگاه هامون ،خیلی دیر شده...
راه میوفته سمت تخت و میگه:بیخیال هری،هر کاری بکنی من امشب رو اینجا میمونم.دلم نمیخواد برگردم به خوابگاهم.
با نگاه دنبالش می کنم که میره سمت تخت،پیرهنش رو در میاره ،به گوشه ی تخت آویزون می کنه و روش دراز می کشه.
میگم:ولی...
اشاره ای بهم می کنه و میگه:بیا هری،ولی نداره.
لبخندی میزنم و حین باز کردن دکمه های پیرهنم راه میوفتم سمتش.
پیراهن و کراواتم رو در میارم ،کنار تخت میندازم و کنارش دراز می کشم.
![](https://img.wattpad.com/cover/247115258-288-k870549.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Drarry_My Beautiful Mistake
Fanfic"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...