Part36

1.9K 288 79
                                    

از روی صندلی بلند میشم،رو به روی دراکو می ایستم  و می گم:این تموم ماجرا بود دراکو.

چند بار دهانش رو باز میکنه تا حرف بزنه ولی باز هم سکوت می کنه .

برای عوض کردن جو لبخندی میزنم و میگم:بیخیال دراکو،چرا اینجوری شدی؟آروم باش و بیا بریم به من کمک کن اون موجودی که قصد دارم رو بسازم،تا صبح زیاد وقت نداریم.

از روی تخت بلند میگه و چند دور کلافه دور خودش میچرخه،در نهایت رو می کنه به منو میگه:هری اینجوری نمیشه.من میترسم.اگه لرد سیاه بفهمه...اگه بفهمه...نمیشه هری.

میرم جلو،صورتش رو توی دستهام محصور می کنم و آروم میگم:آروم باش دراکو.این بهترین راه حل ممکنه که هم پدر و مادرت هم خودت و هم دامبلدور در امان بمونید.فقط بزار خیالم از تو و خونوادت راحت باشه که توی خونه ی سیریوس جاتون امنه.

لبخندم رو کش میدمو میگم:در ضمن،فردا که خونوادت رو دیدی می تونی درباره ی خودمون بهشون بگی...هر چند که...

میخندمو ادامه میدم:بعدش احتمال اینکه بابات به قصد کشتنم بیاد اینجا وجود داره.

میخنده و میاد جلو و سرش رو میزاره روی شونه م و سکوت می کنه.آروم گونه ش رو میبوسم و بعد از چند لحظه میگم:خب حالا بیا بریم کم کم بسازم موجود سیاهم رو...زیاد وقت نداریم.

سرش رو از روی شونم برمیداره و راه میوفته سمت گوشه ای از اتاق،طلسم هایی رو میخونه و چند تا پاتیل و خرده ریزه که حتی نمی دونستم چی ان جلوش ظاهر میشه.

آستین هاش رو میزنه بالا و شروع به کار می کنه.

لبه ی تخت توی سکوت میشینم و نگاهش می کنم.توی این شرایط باید تمام تمرکزم روی نقشه ای که دارم باشه  ،نه اینکه به این فکر کنم که دراکو چقدر با این حالت مشغول و سردرگم جذابتر شده!

انقدر نگاهش می کنم میچرخه سمتم،دستهاش رو به هم میزنه و میگه:هری،تموم شد،فقط باید هر وقت خواستی کامل ساخته بشه موی اون فردی که میخوای شبیهش بشه رو بندازی توی پاتیل.

از فکر درمیام و بهش لبخندی میزنم.میرم سمت پاتیل و به مایع سیاه داخلش نگاه می کنم و میگم:خوبه،مرسی.مو رو صبح میندازم داخلش که ساخته بشه...دیگه به نظرم بهتره بریم به خوابگاه هامون ،خیلی دیر شده...

راه میوفته سمت تخت و میگه:بیخیال هری،هر کاری بکنی من امشب رو اینجا میمونم.دلم نمیخواد برگردم به خوابگاهم.

با نگاه دنبالش می کنم که میره سمت تخت،پیرهنش رو در میاره ،به گوشه ی تخت آویزون می کنه و روش دراز می کشه.

میگم:ولی...

اشاره ای بهم می کنه و میگه:بیا هری،ولی نداره.

لبخندی میزنم و حین باز کردن دکمه های پیرهنم راه میوفتم سمتش.

پیراهن و کراواتم رو در میارم ،کنار تخت میندازم و کنارش دراز می کشم.

Drarry_My Beautiful MistakeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora