"یه جایی که بتونم یکم آروم شم،یه جایی که بتونم یکم آروم شم،یه جایی که بتونم یکم آروم شم"
سه بار از جلوی دیواری که پشتش اتاق ضروریاته رد میشم و بالاخره در ظاهر میشه جلوم.
وارد اتاق میشم.
یه اتاق قشنگ با یه پنجره ی بزرگ و پرده های سفید و آبی ملایم جلوم میبینم.
یه تخت دو نفره با رو تختی آبی کمرنگ یه گوشه ی اتاق بود و قالیچه ی جمع و جور سفیدی کنارش انداخته شده بود.
میرم جلوی پنجره،کل حیاط هاگوارتز جلوی انگار زیر پام بود.یه لحظه میترسم که از بیرون بچه ها من رو ببینن ولی بعد یادم میاد که توی اتاق ضروریاتم و این اتاق رو کسی نمی تونه ببینه و پیدا کنه تا وقتی دقیق نگه که چی میخواد!
جلوی پنجره می ایستم.
نمی دونم چقدر،یک ساعت ،دو ساعت،سه ساعت؟
ولی میبینم که آسمونِ بیرون از پنجره تاریک و تاریک تر میشه و ذهنِ من، آروم و آروم تر.
از پنجره فاصله میگیرم.
میرم سمت تخت و خودم رو با خستگی روش رها می کنم.
انقدر خسته ام که فقط بعد از گذشت چند ثانیه از دراز کشیدنم چشمهام گرم میشه و خوابم میبره.
قبل از اینکه کاملا خوابم ببره فقط زمزمه می کنم:دراکو هم یکیه مثل بقیه،جلوش گارد نگیر،شاید این دوری کردنات ازش بیشتر باعث میشه جذبت شه،اینبار دور نکن خودتو ازش.
***
با نوری که توی صورتم میخوره بیدار میشم.فاک،صبح شده و من دیشب به خوابگاه برنگشتم.
کاش رون و هرماینی به مک گونگال یا دامبلدور نگفته باشن.
سریع از جام بلند میشم.
لباسمو مرتب می کنم و می گم:کاش یه آینه اینجا بود.
با ظاهر شدن آینه ای روی دیوار لبخندم پخش میشه توی صورتم و میرم سمتش.
به چهرم نگاه می کنم و دستی به موهام می کشم.یه ظرف آب جلوم ظاهر می کنم و دست و صورتم رو میشورم.الان با اسلاگهورن کلاس دارم.
با دیدن موهام که باز به هم ریخته شده بودن نفسم رو با خنده میدم بیرون و میگم:باید حتما یاد بگیرم که مالفوی چه وردی خونده بود که موهام مرتب شده بود .
از اتاق میرم بیرون و میدوئم به سمت خوابگاهم.کتاب معجون سازی پیش رفته م رو برمیدارم و راه میوفتم سمت کلاس.
صبحانه رو هم از دست داده بودم و مطمئن بودم که هرماینی و رون با دیدنم به شدت عصبی میشن و هجوم میارن سرم تا بفهمن کجام.
ESTÁS LEYENDO
Drarry_My Beautiful Mistake
Fanfic"کسی بهم تنه میزنه و از کنارم میگذره،میچرخم به عقب.باز هم مالفوی.نگاهی بهش می کنم و بی حوصله میگم:خدا رو شکر کورم شدی مالفوی. و دوباره میچرخم سمت پنجره ی قطار.مالفوی میاد جلو کنارم می ایسته و با لحنی که تمسخر از توش حس میشه میگه:حواست به حرفات باشه...