Part40

1.7K 268 50
                                    

با باز شدن در نگاهم رو از زمین میگیرم و سرم رو بلند میکنم.رون و دراکو همزنان توی چهارچوب در قرار می گیرن.

رون نگاه چپ چپی به دراکو می کنه و میاد داخل و ازم میپرسه:خوبی هری؟دامبلدور چی گفت بهت؟

با نگاهم دراکو رو دنبال می کنم که به جای اینکه بیاد کنار من ،رفته بود رو به روی پنجره و بیرون رو نگاه می کرد و میگم:بد رفتار نکرد...خیلی بهتر از انتظارم بود!اومد بیرون که صداتون کنه،چیزی نگفت بهتون؟

سری تکون داد و گفت:نه چیزی نگفت،فقط گفت همه بیایم توی اتاقت تا بهمون یه چیزی رو بگه...الان بقیه هم میان اینجا.

سری به نشونه ی فهمیدن تکون دادم و رو به دراکو پرسیدم:انقدر متفکر به کجا خیره شدی؟

چرخید سمتم.به دیوار کنار پنجره تکیه داد و گفت:خوشحالم که موفق شدی...خوشحالم که مجبور نشدم کسی رو بکشم...و همزمان نگرانم که اگه لرد سیاه بفهمه...که گولش زدیم...چیکار می کنه!

صاف تر روی تخت میشینم و تکیه میدمو میگم:نترس،نمیفهمه...چطور میخواد بفهمه؟من ذهنم رو میتونم ببندم،تو و خونوادت هم همینطور،اسنیپ و لوپین و بقیه ی اعضای محفل هم همینطور...فقط میمونن رون و هرماینی،که قرار شده ریموس بهشون بستن ذهنشون رو یاد بده.نگران نباش...تازه ما الان دامبلدور رو کنارمون داریم.اون مثل همیشه حواسش به همه چیز هست.

نگاهش رو ازم میگیره و خیره میشه به زمین،میاد حرفی بزنه که در اتاق مجددا باز میشه و دامبلدور و پشت سرش بقیه میان داخل.

منتظر میشه تا همه بشینن و بعد میگه:ما یعنی من و هری یه تصمیمی گرفتیم...

همه سکوت میکنن و نگاه هاشون بین من و دامبلدور میچرخه.

دامبلدور لبخندی میزنه و رو به پروفسور مک گونگال میگه:مینروا،ازت میخوام برگردی به مدرسه و برای جسدم توی مدرسه یه مراسم تشییع بگیری و طوری رفتار کنید که انگار من مردم.

پروفسور مک گونگال با تعجب دهان باز می کنه تا حرفی بزنه که دامبلدور خیره میشه به اسنیپ وادامه میده:سوروس ... احتمالا ولدمورت بعد از من برای اینکه دسترسیش به هاگوارتز به حداکثر برسه ازت میخواد که تو مدیر مدرسه شی.این کار رو بکن تا بتونی هر اتفاقی میوفته به من خبر بدی.

اسنیپ بی هیچ حرفی سرش رو به نشونه ی تایید تکون میده.

دامبلدور سرش رو میچرخونه سمت لوپین و بقیه ی اعضای محفل و میگه:شما هم که میدونید باید چیکار کنید،نه؟

مودی سری تکون میده و میگه:آره آلبوس،میدونیم.

الان فقط من ،رون و هرماینی ،دراکو و خونوادش مونده بودیم که نمی دونستیم باید چیکار کنیم!دامبلدور رو به بقیه گفته بود این تصمیم ها رو من و هری با هم گرفتیم،ولی در حقیقت من از هیچی با خبر نبودم!

Drarry_My Beautiful MistakeWhere stories live. Discover now