آخرین پله ها رو هم طی کرده بود و چیزی نمونده بود تا به پشت بوم برسه اما اونقدر سریع اومده بود که دیگه نتونست بیشتر از اون ادامه بده و فقط ده پله مونده بود تا برسه متوقف شد و همراه با کیسه های خوراکی ای که تو دو دستش به چشم میخورد به دیوار تکیه داد و چشماشو بست.
حس میکرد سرش سیاهی میره و دیگه انرژی ای برای ادامه دادن نداره. شب قبل با اینکه تصمیم داشت بعد از خوابیدن چانیول برای خودش شام بپزه اما اونقدر خسته بود که نفهمید کی خوابش برد و صبح قبل از اینکه مهمون عزیزش بیدار شه شال و کلاه کرده بود تا برای صبحونه خرت و پرت بخره و حالا تو اون لحظه ضعف و گشنگی باعث شده بود پله هایی که هرروز بارها ازشون بالا و پایین میرفت رو نتونه به انتها برسونه.
وقتی حالش بهتر شد و حس کرد کمی از انرژیش برگشته تکیه اش رو از دیوار گرفت و دوباره راهش رو از سر گرفت اما سه چهار پله طی نکرده بود که صدای چانیول متوقفش کرد.
ـ میخواستین گیر بیفتم؟.... 300 میلیون دلار ضرر بهتر از اینه که من تا ابد بیفتم گوشه زندان و میلیون میلیون از این ممکلت بره بیرون... میگین چیکار میکردم؟ وزیر فهمید پولاش داره میره... حالا فعلا هنوز نرفته کانادا... خیله خب تلاشمو میکنم.... قولی نمیدم... خودمم بدم نمیاد حالشونو بگیرم
و صدای پوزخندش به گوش رسید.
ـ شاید نتونم پولو به اونجایی که میخوام بریزم ولی قطعا نمیذارم اونجاییکه اونام میخوان بره
چانیول بعد از قطع کردن تماسش چرخید تا دوباره به خونه برگرده اما با دیدن قسمتی از سر کسی که ظاهرا تو راه پله منتهی به پشت بوم ایستاده بود، ابروهاش پایین اومدن و چند قدم به جلو برداشت و همون کافی بود تا کسی که ایستاده بود رو بشناسه و قدم های بعدیش رو کمی تندتر برداره و دستاش دست به سینه با حالتی طلبکارانه تو هم گره بخوره.
ـ گوش وایساده بودی؟
بکهیون که توقع دیدن چانیول رو بالا سرش نداشت دستپاچه شد و کمی زمان برد تا بتونه از خودش دفاع کنه.
ـ نه... نه... باور کن نمی خواستم حرفاتو گوش بدم... تازه رسیدم نخواستم مزاحم شم
چانیول چشم غره ای به بکهیون رفت و جوریکه انگار بکهیون خطای غیرقابل بخششی کرده چرخید و وارد خونه شد و بکهیون رو با یه خروار حس بد تنها گذاشت.
اون واقعا نیت گوش وایسادن نداشت و فقط اونقدر از مردی که موقتا هم خونه اش شده بود میترسید که جرئت پیشروی نداشت و لعنت به شانسش که همیشه از کاراش سوءبرداشت میشد و بکهیون هم اینجور مواقع لال مادرزاد میشد.
خیرسرش رفته بود تا برای مهمون عزیزش مواد غذایی واسه یه صبحونه حسابی رو تهیه کنه و حالا فقط باعث شده بود مهمونش احساس ناامنی کنه.
YOU ARE READING
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanfictionفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...