شش ماه بعد
صدای زنگی که بعد از طلوع آفتاب نیت کرده بود خواب رو به چشم اهالی اون خونه حروم بکنه، باعث شده بود دو پسر خوابیده روی تخت با نارضایتی چهرهاشون رو تو هم بکشن و هر دو غلتی سرجاشون بزنن. وقتی بار دوم و با مدت زمان بیشتری صدای زنگ بلند شد لوهان معترضانه صداش رو بالا برد.
ـ سهون پاشو برو ببین کیه
ـ یااا خونهی توئه من برم ببینم کیه؟
سهون که حتی حوصلهی باز کردن چشمهاش رو هم نداشت به شکل غر مانندی گفت و با چرخیدن، پشتش رو به لوهان کرد.
ـ وحشی بازی دیشبت باعث شده الان کل وجودم درد کنه پس اون باسن مبارک که دست نخورده باقی مونده رو بلند کن برو ببین کیه!
لوهان تقریبا آخر جملهاش رو فریاد زد و همین کافی بود تا سهون وحشتزده از جاش بلند شه. گاهی از اینکه چطوری اون حجم قدرت فریادزنی تو اون جسم نیموجبی نهفته بود انگشت به دهان میموند.
درحالیکه هنوزم چشمهاش نیمهباز بودن خودش رو از تخت پایین کشید و فقط در حدی که بتونه لباس زیرش رو پیدا کنه چشمهاش رو باز کرد و همینطور که به سمت در میرفت اون رو هم به تن کرد.
قبل از باز کردن در کمی به موهاش نظم داد و با چند تکسرفه سعی کرد صداش رو صاف کنه. از اونجائیکه لخت بود در رو فقط به اندازهی بیرون رفتن سرش باز کرد و وقتی چشمش به چشمهای شیطون مادربزرگش خورد خواب به طور کامل از چشمهاش رخت بست و رفت.
ـ مادربزرگ شما اینجا چیکار میکنین؟
پیرزن مقابل در خندهی نخودیای کرد.
ـ گفتم پسرهام کل شب درس خوندن صدای درسخوندشون همهی ساختمون رو پر کرد حتما خستهان، براشون صبحونه بیارم
سهون که توقع نداشت مادربزرگش اینقدر روشنفکرانه برخورد کنه جوری سرخ شده بود که فرقی با یه گوجهفرنگی رسیده نداشت.
ـ مادربزرگ
با خجالت و ناراحتیای ساختگی گفت و همینطور که سرش رو پایین مینداخت لبخند شرمساری هم زد.
ـ فکر نکنم روت شه درو باز کنی اینو بگیری، میذارمش همینجا من رفتم برش دار
مادربزرگ بانمک سهون گفت و بلافاصله بعد از اعلام برنامهاش خم شد تا اجراییش کنه.
ـ میام بهت سر میزنم مادربزرگ... ببخشید یکم شرایطم...
سهون در بدرقه مادربزرگش گفت و پیرزن همینطور که به سمت واحد خودش میرفت دستش رو هم به نشونهی "برو خودتو سیاه کن بچه جون" بالا گرفت و تکون داد.
سهون بعد از بسته شدن در واحد مادربزرگش فورا برای اینکه مبادا کسی از همسایهها اون رو ببینه در رو باز کرد و تو سریعترین حالت ممکن سینی رو برداشت و دوباره به داخل واحد لوهان برگشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/278298465-288-k777616.jpg)
BINABASA MO ANG
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanfictionفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...