اینم بخشی که ازتون درخواست کرده بودم تا انجامش بدین. سوالاتی که از کاراکترها کردین رو چند ماه پیش جمع آوری کردم و تا جاییکه یادمه همشون رو برداشتم و جواب دادم. امیدوارم چیزی جا نیفتاده باشه. بعضی از سوالات هم یا مضمون تکراری داشتن یا قابل پاسخگویی نبودن که تعدادشون خیلی کم بود.
سوالات چانیول
"اگه برگردی به قبل حاضری این همه سختی و مشکلات رو قبول کنی تا دوباره با بکهیون آشنا بشی؟"
خب راستش چالشهای رابطهی ما زیاد بود... من و بکهیون شخصیتهای متفاوتی داشتیم و به همون اندازه که عاشق هم بودیم دعوامون هم میشد اما با وجود تمام تفاوتهامون فکر میکنم مکمل خوبی برای هم هستیم تا خلأهای شخصیتمون رو به کمک همدیگه پر کنیم و رشد کنیم
"اگر قرار بود بین خانوادت و بکهیون یکی رو انتخاب میکردی اون کی بود؟"
خب اولا که خوشحالم چنین شرایطی پیش نیومد اما فکر میکنم واضح باشه که بکهیون چون اگه اون پسر نبود قطعا خانوادهای هم نبود و شاید به ظاهر من اول متعلق به خانوادهی پارک و بچهی اونا بودم اما بخوایم منطقی باشیم خانوادهی اول من بکهیونیه که زودتر از اونها همدم و همراهم شد
"اگر با بکهیون بهم بزنی و با مرد دیگه ببینیش چه عکس العملی نشون میدی؟"
واقعا نمیتونم حتی تصورش کنم یه روزی باشه که کنار هم نباشیم... فکر میکنم رابطمون به اندازهی کافی با زیربنای درستی بالا اومده و ترس از خراب شدنش کمی غیرمنطقی باشه اما اگه اتفاق بیفته قطعا از هم دل کندیم و فکر میکنم بکهیون حق داره با هرکسی که بعد از من عاشقش میشه وارد رابطه شه و من حقی برای حسادت یا حتی حس بد داشتن ندارم... من لیاقتش رو نداشتم و از دستش دادم و کاری از دستم برنمیاد جز تماشای مردی که لایقتر از منه
"دوست نداشتی دکتر بشی عین والدینت؟ اگر هکر نمیشدی چی میشدی؟"
دکتر که اصلا مخصوصا اینکه به خاطر رفتارهای پدرم متنفرم بودم از شغلش اما راستش هیچ وقت فکر نکردم اگه هکر نبودم چی میشدم... البته باید اصلاح کنم من هکر نبودم اول، یه برنامهنویس بودم که برحسب نیاز وارد دنیای هک شد و فکر میکنم بین تمام مشاغلی که میشناسم تنها شغلی که میتونست روح تنوعطلب و سختپسندم رو ارضا کنه همین برنامهنویسی بود
"چجوری انقدر منطقی هستی؟؟میتونی انقدرر تلاش کنیی؟"
نمیدونم، از بچگی همینطوری بودم... راستش منم آدمای تنبل و احساسی رو نمیتونم درک کنم و خیلی از دعواهامون با بک هم سر همینه که جفتمون گاهی اصلا قدرت درک همو نداریم
"چطور تونستی انقدر سریع پدر و مادرت مخصوصا مادرت رو قبول کنی اونم تو یه سال؟!"
ـ خب راستش یکسال مدت کمی نیست! شاید بزرگترین دلیلش فهمیدن این حقیقت بود که مادرمم زندگی خوبی نداشته و همونقدر که من زجر کشیدم اونم کشید... اینکه شرمنده بودن و احساس طلب کار بودن نداشتن، خب به هرحال به خاطر فرهنگی که مردم کره دارن و بزرگتر رو یه جورایی مثل خدا محترم و مقدس میدونن، والدینم خیلی راحت میتونستن اعمال قدرت کنن و به عنوان والدین توقع داشته باشن من ببخشمشون اما اونا اینکارو نکردن... فقط بهم حق دادن و تلاش کردن تا راحتم بذارن و همین باعث شد بهشون فرصت جبران بدم
ESTÁS LEYENDO
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanficفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...