Part 14 - Nice to Meet U

1.9K 764 470
                                    

چانیول در رو باز کرد و با دیدن مینسوک لبخندی زد.

ـ سلام خوش اومدی

و بعد از جلوی در کنار رفت. مینسوک هم لبخندی زد و بعد از دادن مشمایی که تو دستش بود به چان وارد خونه شد و کفشاش رو با دمپایی های رو فرشی عوض کرد.

ـ چه خبر؟

مینسوک همینطور که به طرف مبل میرفت پرسید و چانیول شونه هاشو بالا انداخت.

ـ فعلا همونایی که میدونی... خواستم بیای با یکی آشنات کنم

ـ کی؟

مینسوک کنجکاوانه ابروش رو بالا انداخت و نگاه مشکوکی به چانیول انداخت.

چانیول خندید.

ـ نترس آدم قابل اعتمادیه... یکم دیگه سر و کله اش پیدا میشه

مینسوک به نشونه تفهیم سرشو تکونی داد و همینطور که به پشتی مبل تکیه میداد پای راستش رو روی پای چپش انداخت.

ـ چی میخوری؟ قهوه؟ دمنوش؟

و کیسه ای که مینسوک آورده بود رو بالا گرفت.

ـ یا آبجو

مینسوک خندید.

ـ فعلا قهوه... باید موقع آشنایی با همکار جدیدمون هوش و حواسم سر جاش باشه

چانیول هم خندید و بی هیچ حرفی به طرف آشپزخونه رفت.

ـ یه چیزایی بو بردم

مینسوک با صدای بلند جوری که مطمئن باشه چانیول از آشپزخونه صداش رو میشنوه گفت.

ـ چی؟

چانیول هم با تن صدایی به همون بلندی پرسید.

ـ آدمایی درگیر این ماجران که به عقل جنم نمیرسه... خیلی حوزه کاریشون پرته و باید بگم چانیول جانم آماده باش که دهنت صافه

صدای خنده چانیول بلند شد و چند ثانیه بعد قامتش هم همراه با یه سینی و دو فنجون قهوه پیدا شد.

ـ اینا عین دومینو میمونن... سرشونو که پیدا کنی و ضربه بزنی بقیه به طور خودکار فرو می پاشن

ـ آره اما چقدر میتونیم مطمئن باشیم اونیکه داریم بهش ضربه میزنیم سر این بازیه

مینسوک حین برداشتن قهوه اش پرسید و چانیول بعد از دادن فنجون قهوه به مینسوک خودش هم روی مبل نشست.

ـ سختی کار فقط همینه که بدونیم داریم به مهره اصلی یا سر منشا این گروه ضربه میزنیم... بقیه اش دیگه خودکاره

و پوزخندی زد.

ـ میدونی فرق آدمای خوب و بد چیه؟

مینسوک هم با خنده سرشو تکون داد.

ـ آدمای خوب فقط خودشونو فدا میکنن اما آدم بدا معتقدن اگه من غرق شدم بقیه هم باید بشن

ـ بینگو

𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ