چانیول در رو باز کرد و با دیدن مینسوک لبخندی زد.
ـ سلام خوش اومدی
و بعد از جلوی در کنار رفت. مینسوک هم لبخندی زد و بعد از دادن مشمایی که تو دستش بود به چان وارد خونه شد و کفشاش رو با دمپایی های رو فرشی عوض کرد.
ـ چه خبر؟
مینسوک همینطور که به طرف مبل میرفت پرسید و چانیول شونه هاشو بالا انداخت.
ـ فعلا همونایی که میدونی... خواستم بیای با یکی آشنات کنم
ـ کی؟
مینسوک کنجکاوانه ابروش رو بالا انداخت و نگاه مشکوکی به چانیول انداخت.
چانیول خندید.
ـ نترس آدم قابل اعتمادیه... یکم دیگه سر و کله اش پیدا میشه
مینسوک به نشونه تفهیم سرشو تکونی داد و همینطور که به پشتی مبل تکیه میداد پای راستش رو روی پای چپش انداخت.
ـ چی میخوری؟ قهوه؟ دمنوش؟
و کیسه ای که مینسوک آورده بود رو بالا گرفت.
ـ یا آبجو
مینسوک خندید.
ـ فعلا قهوه... باید موقع آشنایی با همکار جدیدمون هوش و حواسم سر جاش باشه
چانیول هم خندید و بی هیچ حرفی به طرف آشپزخونه رفت.
ـ یه چیزایی بو بردم
مینسوک با صدای بلند جوری که مطمئن باشه چانیول از آشپزخونه صداش رو میشنوه گفت.
ـ چی؟
چانیول هم با تن صدایی به همون بلندی پرسید.
ـ آدمایی درگیر این ماجران که به عقل جنم نمیرسه... خیلی حوزه کاریشون پرته و باید بگم چانیول جانم آماده باش که دهنت صافه
صدای خنده چانیول بلند شد و چند ثانیه بعد قامتش هم همراه با یه سینی و دو فنجون قهوه پیدا شد.
ـ اینا عین دومینو میمونن... سرشونو که پیدا کنی و ضربه بزنی بقیه به طور خودکار فرو می پاشن
ـ آره اما چقدر میتونیم مطمئن باشیم اونیکه داریم بهش ضربه میزنیم سر این بازیه
مینسوک حین برداشتن قهوه اش پرسید و چانیول بعد از دادن فنجون قهوه به مینسوک خودش هم روی مبل نشست.
ـ سختی کار فقط همینه که بدونیم داریم به مهره اصلی یا سر منشا این گروه ضربه میزنیم... بقیه اش دیگه خودکاره
و پوزخندی زد.
ـ میدونی فرق آدمای خوب و بد چیه؟
مینسوک هم با خنده سرشو تکون داد.
ـ آدمای خوب فقط خودشونو فدا میکنن اما آدم بدا معتقدن اگه من غرق شدم بقیه هم باید بشن
ـ بینگو
BẠN ĐANG ĐỌC
𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]
Fanfictionفصل اول بیون بکهیون یه برنامهنویس بیاعتماد به نفسه که کد زدن براش مساویه با فتح قله اورست و چانیول هکری که از دید حکومت کره جنوبی کلاه سیاهه و تحت تعقیب و حالا بیون بکهیون ترسو اتفاقی سر راه چانیول قرار میگیره و تمام تلاشش رو میکنه تا اونم یه ه...