Part 10(36) - Damn Bug!

1K 422 243
                                    

روز سختی بود اما با موفقیت به پایان رسیده بود و از روز بعد می‌تونستن به طور رسمی کارشون رو تو شرکت نیو لرنینگ کینگدام آغاز کنن. سالن خالی شده بود؛ هم از مهمانان و هم از خوراکی‌هایی که برای پذیرایی تدارک دیده شده بود و فقط مقدار زیادی ظرف کثیف و شلوغی به جا مونده بود.

چانیول روی تراس ایستاده و با آرنج به نرده تکیه داده بود. بکهیون همراه با خدمتکارها برای زود تمام شدن کارها درحال تمیزکاری بود و سهون از گوشه‌ای‌ترین نقطه سالن که تاریک بود درحال دید زدن لوهانی بود که درحال درست کردن قهوه بود.

لوهان رو کل روز با لبخند دیده بود و اون پسر با لبخند بی‌نهایت زیبا بود و حتی حالا که با جدیت داشت قهوه درست می‌کرد هم بی‌نهایت زیبا بود و سهون از خودش در عجب بود که چرا یه پسر تا این حد اون رو مجذوب کرده که هر ثانیه از اون روز رو که به خودش میومد درحال دید زدنش بود.

لوهان بعد از آماده سازی قهوه با دستگاهی که موقتا به داخل آورده شده بود تا مهمان‌ها از خودشون پذیرایی کنن به سمت تراس رفت و همین توجه ویژه لوهان به چانیولی که رسما هیچ کار خاصی نمی‌کرد و فقط ایستاده بود چشم‌های سهون رو درشت کرد و اون رو سرجاش صاف نشوند. حس خوبی به این توجه نداشت. 

اون کسی که درحال کار کردن بود بکهیون بود و لوهان به جای توجه به بکهیون به سمت چانیول رفته بود؟!

لوهان به آرومی به سمت استادش که غرق در افکارش بود رفت. استادی که آروم و متفکر خودش رو به دست وزش باد سپرده بود و علاوه بر کتش موهاش هم تو اون باد نه چندان شدید تکون می‌خورد از زمانیکه پشت میز بلند دانشگاه می‌ایستاد یا درحال قدم زدن تو طول و عرض کلاس درس رو توضیح می‌داد جذاب‌تر بود و لوهان بی‌اختیار از دیدن این حجم از جذابیت لبخند زد. بکهیون برای داشتن چنین مردی بیش از حد خوش‌شانس بود.

ـ خیلی خسته شدین

لوهان همینطور که لیوان کاغذی قهوه رو به سمت استادش گرفته بود گفت و توجه چانیول رو به خودش جلب کرد. نگاه چانیول اول روی لیوان قهوه و بعد روی صاحب دستی که اون رو به سمتش گرفته بود نشست و با دیدن لوهانی که لبخند زده بود متقابلا لبخند خسته‌ای زد. کاپ کاغذی رو از دانشجوی نمونه‌اش گرفت و با نزدیک کردن اون کاپ خوش عطر به بینیش ریه‌هاش رو از عطر دل‌انگیز قهوه پر کرد.

ـ ممنونم

چانیول با کمی مکث گفت و کمی از قهوه رو مزه کرد. درست مثل عطرش طعم خوشی هم داشت. دوباره چرخید و دوباره تکیه‌اش رو به نرده داد و لوهان هم به تبعیت ازش همینکار رو کرد.

ـ سخنرانی امروزتون فوق‌العاده بود استاد، هربار می‌تونین کاری کنین بیشتر از قبل برای اینکه شما رو الگوی خودم قرار دادم احساس خوبی بهم دست بده

𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]Where stories live. Discover now