Part 18 - Please help me

1.6K 663 437
                                    

آمار روزا از دست بکهیون خارج شده بود و نمیدونست دقیقا چند روزه که همخونه چانیوله و داره کاری رو انجام میده که گاهی حتی فکر کردن بهش هم رعشه به اندامش مینداخت. حالا اونم یه هکر بود. کسی بود که دنبال مجرما میگشت و با سوءظن به آدما درموردشون تحقیق مخفیانه میکرد تا بفهمه آدم درستی ان یا نه.

از اینکه ذات واقعی آدما رو میفهمید دچار یاس شده بود. آدمایی که یه زمانی اونم مثل باقی شهروندای کره براشون احترام قائل میشد و گاهی حتی واسه خدماتشون ممنونشون بود.

روزی که چانیول بهش گفته بود سیاستمدارا آدمای درستی نیستن اون خیال میکرد میتونه چند موردی که معتقده آدمای درستی ان رو بررسی کنه و به چانیول ثابت کنه داره اشتباه میکنه اما هرچی جلوتر میرفت، اونیکه متوجه میشد تمام مدت اشتباه میکرده خودش بود.

حالا رو تراس و تو سرما نشسته بود و به مقابلش خیره بود. خوابش نمیبرد. چطور میتونست باور کنه آدمی که تا این حد دوستش داشت هم یکی از اعضای گروهیه که میخوان از کشور و مردم دزدی کنن.

باور حقیقت براش تلخ بود. شکستن اعتمادی که داشت و تصورات قشنگش طی چند ساعت نابود شده بودن و بکهیون حس میکرد دیگه حتی به خودشم اعتماد نداره.

ـ چرا اینجا نشستی؟

با صدای چانیول سرش به عقب برگشت و لبخند بی جونی زد.

ـ هیچی فقط خوابم نبرد اومدم یکم هوای تازه بخورم

چانیول ماگ دمنوشی که برای خودش و بکهیون آورده بود رو به طرفش گرفت و خودشم رو نیمکتی که کنار دیوار نصب شده بود، کنار بکهیون نشست.

ـ به خاطر چیزایی که فهمیدیه؟

چانیول مثل همیشه بکهیون رو خونده بود و پسرک ریزه میزه کنارش چاره ای جز تکون سر به نشونه مثبت نداشت.

ـ بهت که گفتم دنیای سیاست کثیفه

بکهیون سرشو پایین انداخت و به خروج بخاری که از دهانه ماگ بیرون میومد چشم دوخت.

ـ میخواستم بهت نشون بدم داری اشتباه میکنی و آدم درستم هست ولی

سکوت کرد. چیز بیشتری برای گفتن نداشت و منتظر بود تا چانیول سخنرانی بلند بالاشو در وصف سیاهی دنیا انجام بده اما تنها چیزی که نصیبش شد دستی بود که دورش حلقه شد و اونو به طرف آغوشش کشید.

ـ تو اشتباه نکردی بکهیون... سیاه مطلق نیست ولی لکه های سفیدش اونقدر کمن که رسما نمیشه به حسابشون آورد

بکهیون سرشو بالا آورد و از همون جایی که بود به نیم رخ چانیول که به مقابلش خیره بود نگاه کرد.

چانیول با حس نگاه خیره بکهیون روی خودش سرشو چرخوند و لبخند زد.

ـ همونطور که هیچ خوب مطلقی نداریم هیچ بد مطلقیم نداریم بکهیون... ولی اینکه آدما رو دیفالت مجرم و متهم لحاظ کنی و بعد خلافش ثابت شه خیلی راحتتر از اینه که ازشون یه مدینه فاضله بسازی و بفهمی همش سراب بود

𝐇𝐀𝐂𝐊𝐄𝐑 [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora